توهمات ابدی

به کاریکاتورها فقط نخندید!

توهمات ابدی

به کاریکاتورها فقط نخندید!

زندگی را زخمهایی است

آتشی برخیزد
از نهانخانه اعماق وجودم
تا بدانم که چه گفت
آن مرد بزرگ:

"زندگی را زخمی است
زخمی که خورد روح تو را چون خوره ای
و به محنت نتونی زخم را
به کسی اذعان کرد"

گاه زخمت شود آنقدر عمیق
که شود پاره ای از ذات وجودت
که شود عضوی از
همه اعضای تنت

دیرهنگام که کس آمد و شد
مرهمی بر این زخم
او ندانست که این زخم بود
پاره ای از تن من
آن را از جا کند

مرهمی بی رحم عضوی را کند
به خیالی که کند مهر و شفقت با من
و ببیند که چگونه زخمی است؟
و بیابد که چرا گاه خورد روح مرا چون خوره ای؟

او ندانست که باز
بربیاید زخمی
جای آن زخم قدیم
آنکه گشته است مرا
بخشی از ذات وجودم
شده است
پاره ای از بدنم

او همانطور که مشغول تماشایش بود
من تماشا کردم

زخم چون ریشه دواند...


کیارش خوشباش

مقاله نویس


نوشته کیارش خوشباش

3 دسامبر 2014


زندانی در سلول خودش روی صندلی پشت میز نشسته است و با خودنویسی که در دست راستش است بازی میکند. او یک مقاله نویس است، یک روزنامه نگار زندانی.

خودنویس را بین انگشتان دست راستش میچرخاند و دست چپش را روی برگه های گاز زده شده ای که روی میز قرار دارد گذاشته است. پنکه دیواری درون سلولش میچرخد و هر آن ممکن است برگه های روی میز را در کل فضای سلول پخش و پلا کند.
سیفون دستشویی درون سلول خراب است و بوی تعفن کل فضای سلول را پر کرده است. نگاه مقاله نویس به برگه های روی میز است که گویی موش آنها را جویده است و گاهی هم نگاهش به دست خودش می افتد که روی کاغذها قرار گرفته است. به یاد می آورد زمانیکه در دفتر روزنامه مشغول به کار بود و سیفون دستشویی آنجا نیز مدتی خراب بود. 

ادامه مطلب ...

صدای شب

صدای قدمهای کسی نیست

در این ظلمت شب
کودکی خندید دیروز و همه خندیدند
و من و تو مردیم
هر دو از خنده او
و هنوز آن کودک میخندد
اما من و تو
لب او میدوزیم
شهر تاریک
تاریک بماند
ما از آغاز نمیدانستیم
که صدای خفه شب گاهی
از بانگ طلوع خورشید
ماندگارتر است


کیارش خوشباش
6 جولای 2014

پنج روز گذشت

پنج روز گذشت

پنج روز جرقه ای بود
تا به امروز که دلتنگ تو ام
آنگاه که زنگ چون ناقوس نواخت
تازه من دریافتم
که از آن روز پنج روز گذشت
و چه اندازه که امروز
دلتنگ تو ام
من به اندازه این آبی بی حد و نهایت
و به اندازه حرفهای همه ی فاصله ها
قد تنهایی این قاصدکان دلتنگم
هر طرف می نگرم
از افق تا به افق
از کران تا بیکران
خبر از حجم زمان نیست که نیست
دل من بی خبر از وقت و زمان است امروز
روز دلدادگی چون داغ به رویش مانده ست
پنج روز از حک شدن نام و نشانت بگذشت
و چه اندازه که امروز
دلتنگ تو ام
مه رویت به کمان ابرویت گشت بدل
و بدینسان بود کاین پنج گذشت
یک نفر در میزند
خوابم آشفته شد از آمدنت


کیارش خوشباش

7 دسامبر 2014

ماجرای آن نان که قرض داده شد!

این آقا شده است سردمدار روشنفکری و میانه روی و شایان ذکر است که ایشان استاد دانشگاه هستند و علوم سیاسی و روابط بین الملل تدریس میفرمایند.

بااینوجود ضمن اینکه نمیداند جایزه صلح نوبل را نروژ میدهد نه سوئد! حتی نمیداند برای اعطای این جایزه باید به چه کسی نامه بنویسد! آخر سفیر یک کشور (آن هم در ایران) چه کاره است در کمیته های اعطای جوایز نوبل که درخواست را به سفیر نوشته ای؟!



جناب آقای گلن فاونتین

مدیر محترم پروژه پلوتو ناسا

با سلام و احترام
خواهشمندم جایزه اسکار امسال را به آقای صادق زیباکلام اعطا فرمایید. چون ایشان خیلی فیلم هستند.

با تشکر
کیارش خوشباش
بیست و هفتم ربیع الاول سنه یک هزار و چهارصد و سی و شش هجری قمری

نامه به مرجان

نوشته کیارش خوشباش

28 ژانویه 2015

عزیزترینم

شبها و روزهایم دارند بیهوده از پس هم میگذرند. چه قدر قلبم از نوشتن به درد می آید. چقدر دلتنگت شده ام و چقدر این روزها تاریک و سرد است.
سرم را گرم نوشتن کرده ام. داستانی که برایت گفته بودم. به دلم ننشسته است. هوایش مثل هوای این روزها سرد و بی روح است. هربار که کسی را در داستانهایم میکشتم عذاب وجدان میگرفتم. اکنون حالتم باید طوری باشد که انگار من دستگیره را کشیده ام! اما اینطور نیست.حالم خوب است و از کشتن هیچکس نارضایتی ندارم.
حتما باز چیزی درون من مرده است. من هر سال چند بار میمیرم و باز در قالبی دیگر زنده میشوم.خاطرات کودکی ام را که میخوانم با آن غریبه ام. بین من و کودکی که سالها پیش زنده بوده تنها یک شناسنامه مشترک است.

چند شب پیش مطلبی میخواندم که میگفت تمام اتمهای بدن بعد از چند سال عوض میشوند. کوته فکریست که بگویم چون اتمهایم عوض شده خودم هم عوض شده ام! اما برایم جالب بود. اینکه من حتی حاوی همان موادی که در کودکی بوده ام نیستم.آیا ممکن است که یکروز از همین روزها که مواد بدنم در حال تعویض شدن بوده وجدانم از بین رفته باشد؟

ادامه مطلب ...

نت سیاه


نوشته کیارش خوشباش
3 فوریه 2015

در تنهایی خودم مشغول نواختن ساز بودم. هرچه بین برگه های نت میگشتم آهنگی که باب میلم باشد پیدا نمیکردم. خیلی وقت است که هیچ آهنگی نتوانسته آنگونه که باید روح مرا تسلی بخشد. آخرین بار به خاطر می آوردم یک موسیقی بی کلام بود که داشت گریه ام را درمی آورد. موسیقی بی کلام خیلی بیشتر شبیه آن چیزی است باید موسیقی باشد.

یکی از آهنگها را بالاخره انتخاب کردم و شروع به نواختن کردم. چشمهایم خوب نمیبیند و بعضی نت ها را اشتباه میبینم. یک قسمت از این موسیقی را که بیشتر دوست داشتم اشتباه زدم. چشمهایم خوب نمیبیند اما گوشهایم خوب میشنود. ازین اشتباه خودم بسیار عصبی شدم. شروع کردم آهنگ را از اول نواختن. نمیدانم باز چرا همان قسمت را دوباره اشتباه زدم. نمیتوانستم جلوی عصبانیت خودم را بگیرم.

برگه نت را جلوتر آوردم که بهتر ببینم اما انگار اشتباه از چشمهایم نبود. درست میدیدم اشتباه از برگه ی چاپ شده بود. یک نت سیاه در ملودی آهنگ اشتباه چاپ شده بود.

ادامه مطلب ...

مشکل مردم خوزستان با گرد و غبار چیست؟

چندی است شاهدیم که مردم ایران را دوباره جو گرفته و از زمین زمان ایراد میگیرند که چرا هوای خوزستان گرد و غبار دارد! این ایرادات هم عمدتا با حکومت است و اینطور بیان میشود که حکومت همه امکانات را در اختیار تهران گذاشته و اصلا اهمیتی برای استانهایی چون خوزستان قائل نیست و در این میان گاه ابراز تنفری هم نسبت به مردم شهر تهران میشود!

حدود 300 روز سال هوای تهران آلوده و بحرانی است و امکاناتی که حکومت در اختیار تهران قرار داده است سرطان ریه و سکته قلبی و مغزی به همراه پارازیت و آلودگی های صوتی و ترافیک و انواع بیماری های روانی است.
مردم خوزستان یادشان رفته که با حمله عراق به خرمشهر و آبادان دسته دسته با هواپیما فرار کردند و آمدند تهران و با همان هواپیماهایی که به تهران تشریف می آوردند مردم تهران میرفتند خوزستان که از ایشان دفاع کنند. 
ادامه مطلب ...