انتهای لبه ژرف سیاهش
تپش قلب و تمنای نگاهش
به کف آورده چنین
ترمه خونین
که بداند که نگارش
همی افتاده به چاهش؟
غم ایام بسوزد به جهان ناله و آهش
که سرانجام بدیدم سر خود را به لب حوض سیاهش
همه یاران چو بدیدم به کنارش
به هوا رفت همی تیغه جلاد سپاهش
نظر افتاد به آبی که درونش
نقش دارد همی از روی چو ماهش
دیده ام باز بمانده است هنوز
به کف سنگی حوض
که دگر باره ببینم
لب حوض آمده او وقت صباحش
کیارش خوشباش
18 می 2013