توهمات ابدی

به کاریکاتورها فقط نخندید!

توهمات ابدی

به کاریکاتورها فقط نخندید!

چنین گفت زرتشت



می بینم که از این ریزه مگس های زهرآگین به ستوه آمده ای، می بینم که وجودت زخمی و خون آلود شده است؛ ولیکن سربلندتر از آن هستی که خشمگین شوی.

آن ها معصومانه خون تو را میخواهند، جان بی رمغشان خون می طلبد، - و معصومانه نیش میزنند.
و تو که به کنه همه چیز توجه داری، حتی از زخم های ناچیز هم تا ژرفنای وجودت رنج می بری؛ و پیش از آنکه التیام یابی، کرم زهرآلودشان بر سراسر دستت لغزیده است.
به گمانم تو بزرگوارتر از آن هستی که این خونخواران را سرکوب کنی! اما هشدار که محکوم بی عدالتی مسموشان نشوی.
این ها گرد تو میگردند و وز و وز میکنند، حتی تو را میستایند، ستایششان نابجاست. میخواهند جان و خونت را بمکند.
تو را مانند یک خدا و یا یک شیطان ستایش مینمایند؛ در پیشگاهت شنگ و شیون میکنند. اعتناء مکن! اینان چیزی جز چاپلوسی و ضجه و مویه نمیشناسند.
حتی بسا خود را مهربان جا میزنند. اما این شیوه ی موذیگرانه ی دون مایگان است. آری، دون مایگان موذی هستند!
فکر فرومایه شان سخت به تو مشغول است - همیشه در نظرشان مشکوک هستی. زیرا هر چه آنها را به فکر کردن وا بدارد مشکوک است.
جوانمردی و پارسائیت را تنبیه میکنند و در حقیقت فقط لغزش هایت را قابل عفو میدانند.
حتی اگر برایشان مروت نمائی، گمان میکنند که مورد تحقیر قرار گرفته اند؛ و در عوض نیکوکاریهایت، نامردانه زیان میزنند.
بگریز، ای دوست من به عزلتگاهت بگریز، به آنجائی که نسیم سخت و خشن میوزد بگریز. سرنوشت تو این نیست که مگس کش باشی.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.