توهمات ابدی

به کاریکاتورها فقط نخندید!

توهمات ابدی

به کاریکاتورها فقط نخندید!

یادداشتی بر فیلم "پرواز بر فراز آشیانه فاخته" یا " دیوانه از قفس پرید"

یکی از فیلمهایی که خیلی عاشقشم و هر جا و هر چقدر هم ببینم ازش خسته نمیشم "پرواز بر فراز آشیانه فاخته" یا همون "دیوانه از قفس پرید" هست.
این یادداشت شامل مسائلی است که من چندین ساله در ذهن خودم راجع به این فیلم ساختم و دید من به این فیلم کاملا سمبولیک هست.اون آسایشگاه روانی نمونه یک جامعه است. پرستار راشل نماد خفقان، شکنجه و حتی میتونه یک حکومت خودکامه و افتدارگرا باشه...مک مورفی و رئیس نماد اقلیت روشنفکر هستند که رویکردهای متفاوتی نسبت به ظلم حاکم بر جامعه دارند. رئیس تصمیم گرفته با وجودی که میفهمه سکوت کنه. سکوتش در حدی است که همه فکر میکنند اون کر و لاله!! حتی خودش رو به نشنیدن میزنه!

 
رئیس تصمیم به موندن و سوختن و ساختن گرفته! برعکس مک مورفی که میخواد ازین خراب شده فرار کنه...

اما مک مورفی اون قشر روشنفکری است که نمیتونه جلوی ظلم سکوت کنه و بدون هیچ ترسی حاضره گردن حکومت خودکامه رو هم بشکونه!
مک مورفی سعی میکنه جامعه عقب افتاده رو که به چیزی فراتر از اون آسایشگاه فکر نمیکنند رو آگاه کنه...اونا رو میبره بیرون از آسایشگاه و بهشون نشون میده که خارج از این جامعه پر خفقان و پر از ظلم و ستم دنیای آزادی هم وجود داره...اما جامعه عقب افتاده با وجودی که دنیای خارج و آزادی اش رو میبینه هنوز سطح فکرش در حد دعوا کردن و داد و بیداد کردن سر چند نخ سیگاره!!!
در صحنه ای که چزویک داره با پرستار راشل با فریاد و گریه زاری سیگار میخواد، مک مورفی بلند میشه و شیشه قسمت پرستارها رو میشکونه و چند پاکت سیگار بهش میده و میگه: "بیا اینم سیگار!"
در جای دیگه مک مورفی سعی میکنه به زور هم که شده برای جامعه عقب افتاده یک چیز جدید که فرای زندگی روزمره و کسالت بار جامعه است مثل بیس بال رو براشون فراهم کنه...روشنفکر بال بال میزنه که این جامعه عقب مونده رو آگاه کنه و رایشون رو برای بهتر شدن شرایط خودشون بگیره.از نحوه رای دادن این جامعه عقب مانده هم معلومه که اصلا نمیدونن بیس بال چیه ممکنه چه چیز خوبی براشون داشته باشه!!

اما گفتگوی دو قشر مختلف روشنفکر در این جامعه از همه چیز جالبتره...سکانسی از فیلم هست که مک مورفی شبانه اومده بالای تخت رئیس و دارن با هم حرف میزنن. قسمتی از این دیالوگ :

مک مورفی: پدرتو کشتن؟
رئیس: من نمیگم اونو کشتن. خردش کردن. همونطور که تورو دارن خرد میکنن!

اینطور که از حرف رئیس مشخصه خرد شدن از کشته شدن بدتره...

سروکله زدن یک روشنفکر با جامعه عقب مونده یک کار بیخوده و روشنفکر فقط باید ازون جامعه فرار کنه و به جایی که تعلق داره بره. وگرنه خرد میشه.
در سکانس پایانی فیلم میبینیم که مک مورفی تحت شکنجه آسایشگاه تبدیل به یک عقب مونده دیگه شده! عقب مونده ای که اگر بین سایر عقب مونده ها بمونه چیزی جز مسخره شدن و خرد شدن عایدش نمیشه...
پس رئیس برای اینکه مک مورفی خرد نشه اونو میکشه و کشته شدن خیلی بهتر از خرد شدنه...

در سکانس دیگه ای از فیلم مک مورفی پنجره آسایشگاه رو باز کرده و میخواد فرار کنه. پشت پنجره آسایشگاه یک زن منتظرشه و حتی بهش میگه :"چرا نمیای؟"

دقیقا همونطوری که جوامع آزاد منتظر روشنفکران و نوابغ هستند و اونها رو پشت مرزهای کشورهاشون صدا هم میزنند!

نهایتا رئیس از آسایشگاه فرار میکنه و یکی از عقب مونده ها بلند میشه و با شادی فریاد میزنه :"مک مورفی بالاخره فرار کرد. همونجوری هم که گفته بود فرار کرد! دیوانه از قفس پرید!"
که نشون میده این عقب مونده ها هم در درونشون آزادی رو دوست دارن اما به هر دلیلی دست و پای خودشونو به آسایشگاه بستن! اونا از مک مورفی روشنفکر یک ناجی ساخته اند! همشون در دلشون دوست دارن که اون فرار کنه! حتی یکیشون میاد به جلسه و به دروغ به بقیه میگه مک مورفی فرار کرده و دو تا از نگهبانها رو زده و در رفته! و عقب مونده دیگه ای که بین سایر عقب مونده ها فقط کمتر عقب مونده بهش حالی میکنه مک مورفی طبقه بالاست و زیر شکنجه مثل یه جوجه شده!!!

حق با مک مورفیه...این عقب مونده ها رو باید به حال عقب موندگیشون رها کرد و رفت...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.