توهمات ابدی

به کاریکاتورها فقط نخندید!

توهمات ابدی

به کاریکاتورها فقط نخندید!

مرگ کریمخان، آنهم در قالب یک پل، آنهم در مرکز جغرافیای شهر تهران!

(کامیار):

به سمت میدان ولیعصر، از روی پل کریمخان که میام بالا اول از همه چشمم میوفته به نقاشی دیواری و نوشته ی زیرش. پل پر از چاله چوله است. تازه خرج یک هفته زندگی خودم و سارا رو دادم پای جلوبندی ماشین. به فکر فرو میرم. برمیگردم به چند سال پیش، اون زمانیکه تازه میخواستم با سارا ازدواج کنم. درآمدم برای یک نفر خیلی خوب بود. اگر ازدواج نمیکردم حتما الان وضعیت خیلی بهتری داشتم. همه هزینه هام نصف میشد. (مکث) نه نه...من آدم ولخرجی از اولش هم نبودم. زندگی با سارا هیچی به من جز کلی هزینه اضافه نکرد. اونم توی این وضعیت بد اقتصادی. همه چیز روز به روز گرون میشه حقوق کارمند سال به سال. اونم با چه نسبتی؟! 

 

همینطوری با ماشینم به سمت غرب میرم. میدون ولیعصر رو رد میکنم. مستقیم میرم. میوفتم تو خیابون فاطمی و به سمت غرب میرم. ستارخان رو به سمت غرب میرم. انقدر به سمت غرب میرم که سر از کرج درمیارم و همینطور شهرها رو به سمت غرب طی میکنم و میرم. انقدر به سمت غرب میرم که سر از شرق درمیارم.

به سمت میدان ولیعصر، دوباره از روی پل کریمخان که میام بالا، اول از همه چشمم میوفته به  کارگرهایی که دارن چاله چوله های پل رو صاف میکنن. روی پل سارا رو میبینم. با نگاه متعجبش منو نگاه میکنه و من که توی افکار خودم غرق شدم از کنارش رد میشم و میرم. (مکث) میرم به سمت غرب، جاییکه خورشید غروب میکنه تا دوباره از شرق طلوع کنه.


(سارا):

از میدان هفت تیر به سمت میدان ولیعصر که پیاده میرم باید از زیر پل کریمخان رد شم. اما من هیچوقت منظره روی پل رو از دست نمیدم. سخته پیاده بالا رفتن. خطرناکه. اما اون بالا که میرسم می ایستم و پایین رو نگاه میکنم. لذت از بالا به پایین نگاه کردن از بالای پل کریمخان با بقیه پلها فرق داره. میرم از بالای پل کریمخان، خیابان قرنی رو به سمت جنوب نگاه میکنم. تا میدون فردوسی رو میبینم، تا میدون توپخونه، تا میدون شوش تا ترمینال جنوب رو میبینم. پایین رو نگاه میکنم. همه ماشین ها دارن به یک سمت میرن. همه رو به بالا. برعکس بقیه پل ها که وقتی از روشون به پایین نگاه کنی یه سری دارن پایین میرن و یه سری دیگه بالا، از بالای پل کریمخان که خیابون قرنی رو ببینی همه ماشین ها دارن میرن به سمت شمال. انگار از یه چیزی در جنوب دارن فرار میکنن.

من دوست دارم ببینم همه یه سمت میرن. اختلافات صدوهشتاد درجه ای رو دوست ندارم. وقتی میبینم همه ماشین ها دارن به یک سمت میرن دلم میخواد خودم هم باهاشون برم. خصوصا به سمت بالا. اما منکه ماشین ندارم. کامیار هم که تازه جلوبندی ماشین رو عوض کرده عمرا تا یک ماه ماشین دست من نمیده.

بالای پل کریمخان، یهو چشمم میوفته به کامیار که داره با ماشین پل رو برعکس میاد بالا. منو میبینه و کنارم می ایسته. بهش میگم چرا پل رو داری برعکس میای؟ میگه اون سمت پل چاله چوله زیاده جلوبندی ماشین خراب میشه. بهش میگم دوست دارم منم با همه این ماشین ها که به سمت بالا میرن برم. کامیار میگه پل کریمخان که بالا نمیره، شرق و غرب میره. من بهش میگم دوست دارم برم به سمت بالا. با همه ماشین های دیگه. کامیار هم میگه باشه و از بالای پل با ماشین پرت میشیم پایین.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.