توهمات ابدی

به کاریکاتورها فقط نخندید!

توهمات ابدی

به کاریکاتورها فقط نخندید!

نقد فیلم "اژدها وارد میشود"

امتیاز: 10/10


اژدها وارد میشود" دارای فرم روایی خاصی است. فیلم با یک قصه افسانه گونه آغاز میشود و ناگهان در سکانس بعدی فرمی شبیه به فیلمهای مستند پیدا میکند و ادعای واقعی بودن دارد. فیلم در کلیت خود سعی دارد مخاطب را بین واقعیت و افسانه نگه دارد. ازین منظر میتوان این اثر را یک "شبه مستند" نامید. فیلم را به طور کلی میشود به دو بخش روایی "شبه مستند" و "افسانه" تقسیم کرد. مشخصا ادعای واقعی بودن فیلم، تنها مربوط به بخش شبه مستند آن است. این ادعا نیز دقیقا پیش از آغاز نخستین سکانس شبه مستند مطرح میشود. "شبه مستند" سبکی است که در آن یک فیلم با فرم مستند یک دروغ یا افسانه را حقیقت جلوه میدهد.مبتکر این سبک اورسن ولز با فیلم "جنگ دنیاها" بود.

متناسب با شاخصه های شبه مستند شخصیت پردازی در "اژدها وارد میشود" وجود ندارد و تیپ هایی از قشر هنرمند، مهندس و اطلاعاتی را شاهد هستیم. با توجه به محتوای نمادگرایانه فیلم این تیپ سازی کاملا درست و بجاست. در اژدها وارد میشود قرار نیست با شخصیت خاصی ارتباط برقرار شود. قرار نیست با مرگ حفیظی تراژدی ایجاد شود. بنابراین زمان فیلم صرف شخصیت پردازی نمیشود. به همین دلیل بازی ها نیز تحت تاثیر نقش های نمادین قرار گرفته و در اندازه همان نقش ها قابل قبول است.

سبک اثر ممکن است سوررئال برداشت شود. ازآنجا که در تاریخ هنر هم سوررئالیسم در پی سمبولیسم شکل گرفته است این دو سبک شباهت های ظاهری بسیار زیادی با یکدیگر دارند. تفاوت عمده این دو سبک در روابط علت معلولی است که در سوررئالیسم روابط علت و معلولی بالکل شکسته و نقض میشود. در سینمای سوررئال نیز فضای وهم و خیال حاکم است. اژدها وارد میشود کمتر به نقض روابط علت و معلولی دست میزند. برعکس یک رابطه علی خاص در فیلم مطرح است: "علت زلزله، دفن مرده در قبرستان است." ازآنجاییکه این اتفاق دوبار در فیلم رخ میدهد قطعا میتوان آنرا یک رابطه علی دانست. سوال و گره اصلی هم این اسن که "چرا با دفن مرده زمین لرزه ایجاد میشود؟". ضمنا فضای وهم و خیال هم در فیلم حکم فرما نیست و برعکس در بخشهای شبه مستند کاملا فضا ضد وهم و خیال است. سبک سینمایی این فیلم همان شبه مستند و در روایت این اثر را بیشتر دارای یک روایت سمبولیک باید دانست.

در فیلمنامه بازی با زمان و مکان فیلم بسیار آگاهانه صورت میگیرد. اما مهمترین شاخصه ی فیلم، خصوصا برای سینمای ایران، این است که فیلم پیام ندارد و برای مخاطب قضاوت نمیکند. فیلم سوال را ایجاد میکند و مخاطب را با هوش و استعداد خودش مجبور به یافتن جواب میکند. با چنین رویکردی دو اتفاق نادر در سینمای ایران می افتد. یکی مخاطب تنبل که عادت کرده فیلم محتوا را برای بجود و در دهانش بگذارد دچار بهت میشود. این اتفاق چندان هم نادرنیست و ما فیلمهای بسیاری داریم که تحلیل و قضاوت را بر عهده ی بیننده میگذارند ولی عمدتا مخاطبین تنبل نمیتوانند با چنین فیلمهایی ارتباط برقرار کنند. اژدها وارد میشود تفاوتش در این است که خوش رنگ و لعاب است و با تصاویر زیبا و موسیقی خودش مخاطب تنبل را هم نگه میدارد. دومی چندگانگی در برداشتهای مخاطبین است. برداشتهایی که میتوانند کاملا ضد هم باشند. اژدها وارد میشود نمونه بسیار خوبی است برای اینکه ثابت کند "در تفسیر یک پدیده فهم نهایی وجود ندارد". در ادامه ازآنجاییکه در فیلم نشانه ها و ادعاهای تاریخی وجود دارد، تفسیری نمادین از دیدگاه تاریخی و باتوجه به زمان و مکان ارائه شده است.

در طول فیلم با یک نوع واکاوی تاریخی مواجه میشویم. واکاوی تاریخی مانی حقیقی در رویدادهای گذشته پدربزرگش که شبه مستند است. این واکاوی تاریخی مارا به محل یک قبرستان دورافتاده و متروک در جزیره قشم میبرد. مکان بخش افسانه ای فیلم در کلیت خود جزیره قشم و با محوریت قبرستان متروک است. این قبرستان تاریخچه ای دارد که در فیلم ماجرای آن بیان میشود. تاریخچه آن بازمیگردد به فتح هرمز. یکی از فتوحات مهم ایران در دوره صفوی. شاید بشود گفت مهمترین فتح ایران همین فتح هرمز است که نهایتا منجر به خروج پرتغالیها از خلیج فارس میشود و بدون این فتح ممکن بود اصلا ایرانی وجود نداشته باشد. این فتح به کمک نیروی دریایی انگلیس و رهبری امام قلی خان در مقابل یکی از ابرقدرتهای زمان خود، یعنی پرتغال صورت میپذیرد. روز فتح هرمز به همین علت روز ملی خلیج فارس نیز نام گرفته است.

بخش افسانه ای فیلم که بیشتر زمان فیلم را هم به خود اختصاص داده است، همانطور که عنوان شد بیشتر در قبرستان پرتغالی ها جریان دارد. سوال مهمی که در خلاصه فیلم هم آمده است نیز اشاره به قبرستان دارد: "چرا سالها است کسى مرده اش را در این قبرستان دفن نکرده است؟" ماجرای فیلم نیز یک گره اصلی و یک سوال اصلی مطرح میکند: "راز زمین لرزه در قبرستان چیست؟" تمام مصاحبه هایی که در بخش شبه مستند انجام میشود نیز در همین راستاست و تمام فعل سه کاراکتر اصلی در بخش افسانه ای نیز در راستای کشف راز قبرستان است.

 این قبرستان جاییست که دشنمان ایران در آن مدفون شده اند و کشتی پرتغالی نیز که نماد شکست دشمنان ایران است در همانجا قرار دارد. در طول داستان دوبار جنازه ای در قبرستان دفن میشود و قبرستان به لرزه در می آید. وجه مشترک این دو جنازه در ایرانی بودن آنهاست. مردم محلی قشم نیز مردگان خود را در قبرستان پرتغالیها دفن نمیکنند و در ابتدای فیلم هم خبر میرسد که اگر جنازه ای در این قبرستان دفن شود زمین دهن باز میکند. حفیظی به قشم آمده که جنازه یک تبعیدی سیاسی را تحویل بگیرد و درباره ماجرای خودکشی او تحقیق کند. او کشف میکند که تبعیدی خودکشی نکرده است و صحنه خودکشی ساختگی است. پس تبعیدی سیاسی یک ایرانی است که به نظر میرسد بیگناه به قتل رسیده است. زمانی که خاک جسد یک ایرانی را تحویل میگیرد به لرزه در می آید. گویی این خاک، این قبرستان، تحمل مرگ یک ایرانی بیگناه را ندارد. اینجا گورستان دشمنان ایران است. پس تا اینجا به یک پاسخ درباره راز قبرستان و اینکه چرا سالهاست هیچ کس جنازه ای در آن قبرستان دفن نمیکند دست پیدا کرده ایم.

حفیظی ابتدا ماجرا را باور نمیکند اما زمانیکه لرزه زمین را میبیند به دنبال کشف حقیقت ماجرا میرود. زمین شناس اعلام میکند که چنین پدیده ای از نظر علمی امکان ندارد و او هم کنجکاو به کشف حقیقت میشود و همراه اینها یک صدابردار عاشق طبیعت نیز هست. هر سه نفر جوان هستند. جوانانی حدودا 25 الی 30 ساله. این جوانان برای کشف حقیقت ماجرای زلزله، نهایتا دست به کندوکاو میزنند. کندوکاو در قبرستان تاریخی دشمنان ایران. و در نهایت یک کارگر در قعر زمین فرو میرود و موجودی سیاه با پوستی زبر و فلس دار و چشمانی خونین میبیند. یک اژدها. او در اعماق خاکی که دشمنان ایران را در خود جای داده است یک اژدها دیده است. "همه چیز در قبر حلیمه است"، "قبر حلیمه در قبرستان است" و "در قبرستان یک اژدها است".

اژدها نماد قدرت است. قدرت ایران که زمانی ابرقدرت جهان را از خلیج فارس بیرون کرده است. این قدرت در زیر خاک مدفون شده و در محلی متروکه است و برای یافتن آن باید کندوکاو در لایه های زمینی باستانی کرد. به قول کیوان که در نوار ضبط شده اش میگوید بعد از پنجاه سال اژدها را در خیابانهای تهران میبیند که دیگر قدرتی ندارد و از تک و تا افتاده است. این همان اژدهایی است که زمانی پرتغالی ها را از خلیج فارس بیرون کرده است. پس میتوان گفت این اژدهاست که با مرگ بیگناهان ایرانی میغرد و زمین را میلرزاند یا به قول کیوان: "یک قبرستان زیر پایش میلرزید".

از این منظر فیلم به زیبایی جوانانی را نشان میدهد که در تاریخ خود کندوکاو میکنند و پی به عظمت و قدرت کشور خود در لایه های تاریخ میبرند. اما پی بردن به این عظمت و قدرت تاریخی جرم محسوب میشود. آنها اژدها را در لایه های زیرین خاک پیدا کرده اند، قدرت و عظمت خود را در تاریخ خود جسته اند و ساواک، که گویی زندانبان این اژدهاست و مراقب است که کسی از وجود این اژدها مطلع نشود و موجب بیدار شدن آن نگردد.

سه جوان نماینده ای از اقشار مختلف هستند. بهنام، یک مهندس زمین شناس که بسیار جسور و بی باک است. کیوان، یک هنرمند با عاطفه و عاشق. همچنین بابک حفیظی، یک نماینده ساواک که برای بردن یک جنازه یک تبعیدی سیاسی به قشم آمده است.  نقطه عطف سه کاراکتر را باید حفیظی دانست. او برای نخستین بار کنجکاو به ماجرای قبرستان شده است و دو نفر دیگر را هم اوست که با خودش به قشم میکشاند. مهندس زمین شناس تماما غرق در کندوکاوهای خودش در زمین شده است در صورتی که هنرمند سر به هواست و به دنبال عشق خودش، ضبط صدای سکوت طبیعت است. در بیشتر صحنه هایی که هنرمند را میبینیم دقیقا سرش رو به آسمان است. نمایی که باران میبارد،نمایی که در میان کوهها صدا ضبط میکند و در نماهایی دیگر او نگاهش به آسمان است و در واکاوی زمین قبرستان کمترین مشارکت را دارد. جاییکه مهندس در حال ساخت زلزله نگار دستی است، هنرمند علاقه مند به داستانهایی شده است که روی دیوارهای کشتی توسط زندانی تبعیدی نوشته شده است. این نوشته ها بخشهایی است از داستان ملکوت اثر بهرام صادقی. در این دو کاراکتر میتوان به وضوح علم و هنر را در جوان ایرانی دریافت. اما ماجرای بابک متفاوت است. او جوانی از نوع دیگر و کارمند ساواک است. در طول فیلم متوجه میشویم که او و سعید جهانگیری از اعضای گروهی هستند که در ساواک نفوذ کرده اند و به نوعی ضد ساواک هستند. نهایتا جنازه بابک نیز به خلیج فارس سپرده میشود.

برای درک بهتر بابک حفیظی، بهتر است اندکی از ملکوت بهرام صادقی بدانیم. رمان اینگونه آغاز میشود: "در ساعت یازده شب چهارشنبه آن هفته جن در آقای مودت حلول کرد." یک آغاز بسیار سریع و کوبنده درست مانند آغاز کوبنده فیلم. دکتر حاتم در ملکوت، کسانی را که در بند هواهای نفسانی و لذتهای دنیوی هستند با تزریق آمپولهایی میکشد. دکتر حاتم در بخشی از رمان میگوید: "درد من این است: نمیدانم آسمان را قبول کنم یا زمین را. ملکوت کدام یک را؟" تمامی کاراکترهای فیلم در بند ملکوت زمینی هستند اما بابک اینگونه نیست. او نافرمانی میکند و پا روی قوانین کاری میگذارد. او به طور کامل نقطه مقابل چارکی است. چارکی شیطان است. چارکی چگونه در آن جهنم دره تخم مرغ و یخ پیدا میکند؟ او از همه کاراکترهای دیگر فرمانبردارتر است. ازین جهت میتوان میزان فرمانبرداری در هر کاراکتر را با پیوستگی او با ملکوت زمینی و روح شیطانی متناسب دانست. این میزان فرمانبرداری در چارکی آنقدر زیاد شده است که او را تبدیل به شیطان کرده است. اما بابک فرمانبردار نیست. او عاملی است که بهنام و کیوان را نیز با خود همراه میکند. اگر بهنام را عالم و کیوان را عاشق بدانیم بابک هیچکدام نیست. به همین دلیل هم اوست که به ملکوت آسمانی میپیوندد. بابک روشنفکر و حقیقت جوست.

بابک به دنبال کشف حقیقت ماجرای لرزه زمین است. همسر الماس به او میگوید که باید موجودی را با یک پای شکسته در دره ستاره ها پیدا کند و او را با پنج تیر بکشد. او به دره ستاره ها میرود و در آنجا یک شتر نشسته میبیند. تنها این بابک است که دوبار با شتر مواجه میشود. یکی در دره ستاره ها که شتر را میکشد و دیگری پس از آنکه تیر خورده و به نظر میرسد این روح حفیظی است که با روح شتر مواجه میشود.

شتر از پیچیده ترین نمادها در هنر است. در این فیلم میتوان از شتر چندین تعبیر متفاوت کرد. مهمترین تعبیر که بیشترین قرابت را با محتوا و مکان فیلم دارد اشاره به گنج است. باستان شناسان و گنج یابان در جنوب ایران میدانند که اگر در جایی از بیابان، کوهستان یا بر روی صخره ای علامتی شبیه شتر ببینند یعنی در آن نزدیکی یک گنج مدفون است. گفته میشود شتر نشسته بدین معناست که گنج در غاری نزدیک نهفته است. حفیظی شتر نشسته را درمیابد و بعد از آن در اعماق یک چاه درون کشتی حلیمه را میابد.حلیمه والیه را میزاید و خود میمیرد. در سکانس پایانی نیز روح حفیظی دوباره با شتر مواجه میشود و شتر دوباره به گنجی که در روستا جامانده است اشاره میکند و کیوان و بهنام بازمیگردند که والیه را با خود ببرند. پس ازین منظر میتوان گفت در فیلم از نوزاد به معنای نسل آینده و به عنوان یک گنج تعبیر شده است.

شتر در بسیاری از فرهنگ ها نماد سفری طولانی است. ازین جهت دومین بار که روح حفیظی با شتر مواجه میشود را میتوان به سفر آخرت نیز تعبیر کرد. همچنین نماد استقامت، بقا، پایداری و پایندگی است. دیگر تعابیری که میتوان از شتر کرد اعتدال، انطباق و میانه روی است. همچنین در فرهنگ ایران و عرب نماد آگاهی و دانایی نیز هست. همانطور که گفته شد نزدیکترین مفهوم نمادین شتر اشاره به گنج است. سایر مفاهیم صرفا برای آشنایی با نماد شتر و ازین جهت بیان میشود که از دیدگاههای دیگر نیز شاید قابل تعبیر باشد. اما همانطور که پیداست تعابیر دیگر چندان سنخیتی با محتوای اثر ندارد.

اژدها وارد میشود. از نام فیلم میتوان به نوعی امید را برداشت کرد. بدین معنا که قدرت از دست رفته کشور ایران دوباره در حال بازگشت است. با توجه به اینکه در فیلم از نسل آینده به عنوان گنج تعبیر شده است نزدیکترین برداشت از امید و قدرت همان نسل آینده ایران است.

اما باز هم میشود از نام فیلم تفاسیری دیگری کرد. یک تفسیر سیاسی با توجه به اینکه فیلم اشاراتی سیاسی نیز با آوردن صادق زیبا کلام و سعید حجاریان (که هر دو اصلاح طلب هستند و از طرفداران و حامیان دولت نیز محسوب میشوند) دارد بازگشت قدرت ایران است. در فتح هرمز، متحد ایران انگلیس بود و بدون کمک نیروی دریایی انگلیس این فتح بزرگ میسر نبود. اکنون هم ایران دست دوستی به طرف غرب دراز کرده است و میتوان ازین نظر "اژدها وارد میشود" را به امید برای بازگشت قدرت ایران در همکاری با غرب تفسیر کرد. البته چنین تعابیری قطعا از دیدگاههایی صرفا سیاسی ممکن است برداشت شود و کمتر جنبه های هنری و سمبولیک فیلم را مد نظر قرار خواهد داد.

در نهایت باید این فیلم را یکی از شاهکارهای سینمای ایران دانست. جاذبه های بصری و روایی فیلم آنچنان زیاد است که بدون هیچ دریافتی از محتوا نیز میتوان به راحتی به تماشای آن نشست.

نظرات 29 + ارسال نظر
محمد دوشنبه 8 آذر 1395 ساعت 11:49

به نظر میرسه با حضور آقایان حجاریان و زیبا کلام و خانم گلستان آین فیلم کاملا سیاسی هست نه مستند یا هر چیز دیگه

علی جمعه 7 آبان 1395 ساعت 22:09

در مورد شلیک پنج گلوله
به نظرم این تفسیر میتونه ازش بشه اولا این پنج گلوله استعاره از همون پنج نفری باش که در ساواک نفوذ کرده بودند، حالا این پنج نفر و نتیجه کارشون در ساواک، هم تبعات مثبتی برای آیندگان داشته (کشتن الماس) و هم منفی(کشتن شتری که حامل پیام بود برای کیوان و زمین شناس که برگردند به سراغ نوزاد)

مژگان سه‌شنبه 20 مهر 1395 ساعت 20:06

من این فیلمو تازه دیدم و بااینکه خیلی گنگ بود برام ولی خیلی لذت بخش بود دیدنش برخلاف بعضیا که گفتن خسته کننده بوده من نمیتونستم یه لحظشم ازدست بدم و بااینکه سوال های زیادی دارم درموردش ولی انقدر فیلم جذابه که فکرمینکنم سوالام ارزش فیلم رو پایین میاره!
فقط یه سوالمو میپرسم، اینکه بلاخره این داستان تمامش واقعی ومستند بود یا همه چیز نمادین بود?!

حسین سه‌شنبه 23 شهریور 1395 ساعت 04:07

سلام . من در قشم کار کردم 10 سال پیش با یه کسانی ارتباط داشتم که هم راستگو بودن هم با سواد و هم با دل و جرعت اونجا در دره ستاره مشکل هست که هیچ کس نمیتونه انکارش کنه واقعان اونجا ارواح سرگردانن

Sh.mehrjoo جمعه 12 شهریور 1395 ساعت 23:38

شبه مستند
من احساس میکنم همچین شبه مستند هم نیست
یه نگاه به قبرستونای قشم بندازیم میبنیم یکی از قبرستونیا بعد از انقلاب منطقه نظامی شناخته شده و کسی حق ورود نداره روستای اطرافش هم تخلیه شده شاید کارگردان فیلم بیراه هم نگفته هوم؟؟؟

مینا شنبه 30 مرداد 1395 ساعت 20:22

اژدها وارد می شود یا حجاریان؟!

حضور حجاریان در این فیلم بدون دلیل نیست لذا تصمیم گرفتیم ابتدا رجوع کنیم به سابقه و زندگی نامه وی. از ماحصل بررسی ما در حوزه های مختلف، از ویکی پدیا تا بررسی پرونده وی و صحبت های حضوری با مطلعین، به این مسئله رسیدیم که حجاریان کلید ماجراست.

قضیه هم از جایی شروع شد که به واسطه یکی از دوستان متووجه شدم که سعید حجاریان در یک فیلم حضور پیدا کرده است. همین نقطه آغاز حساسیت من شد. از خودم پرسیدم حجاریان؟ چرا؟ بعد از او پرسیدم اسم فیلم چیست؟ گفت اژدها وارد می شود. بلافاصله ذهنم به این سمت رفت که کدام اژدها؟ حجاریان؟

یک پرسش مهم وجود داشت. اژدهایی که قرار است وارد شود کیست؟ سعید حجاریان؟ مانی حقیقی؟ لیلی گلستان یا یک جریان ماسونی که مجموعه ای از این تفکرات را در بر دارد؟

نفس حضور حجاریان در این فیلم برای ما یک کد بود، نشانه ای که به ما اثبات کرد که این یک فیلم خاص است. با یک جستجوی ساده در سوابق ایشان مشخص می شود که آقای حجاریان سابقه درخشان و مشخصی در پیش از انقلاب نداشته است. آنطور که آمده وی در محله نازی آباد تهران، رئیس کمیته بوده و باز هم مطابق برخی شایعات، مادر ایشان هم در کمیته مسئول بازجویی از ضد انقلاب بوده است.

اینگونه بود که با خودم گفتم این فیلم را باید دید. همانطور که مانی حقیقی در بخشی از فیلم با اشاره به ماجرای پیدا شدن صندوقچه، می گوید، با خودم گفتم این فیلم را باید ساخت.

فیلم مملو از نمادهای ماسونی و شیطان پرستی است

فیلم در نگاه اول شاید خیلی خود را بروز ندهد. اما با چندبار دیدن فیلم، کدگزاره ها یکی یکی خود را نشان میدهند. کافی است اندکی در حوزه اعتقادات و نمادهای شیطانی مطالعه داشته باشید، تا متوجه وجود اقسام علائم و نمادهای ماسونی در فیلم شوید. در ابتدا گمان من این بود که شاید این علامات و اتفاقات مربوط به داستان فیلم باشد و همانطور که کارگردان ادعا می کند که فیلم او مستند است، این نمادها هم واقعا در بطن ماجرای آن پرونده وجود داشته باشد، اما وقتی دقیق می شویم، می بینم که خیر، فیلم عمدا به این شکل ساخته شده است.

کنکاشی در پرونده خاک خورده حجاریان

رجوع به پرونده حجاریان و برخی دوستانی که به زندگی او مسلط هستند، ماجرا را بهتر روشن می کند. در ابتدای انقلاب سعید حجاریان، با حکم دکتر بازرگان، مسئول یکی از ارکان امنیتی ارتش (رکن دو) می شود. در آنجا وی مسئول بازجویی از توده ای ها و ببرسی پرونده های مربوط به این جریان است. جالب اینجاست که فیلم در مقطع 1343 جریان دارد و کل داستان با خودکشی یک مارکسیسم-لنینیسم آغاز می شود. بعد اندک زمانی، حجاریان با مراجعه به مقامات بالادستی از آنها می خواهد که پرونده حزب توده را از او تحویل بگیرند و پرونده های مربوط به موساد و اسرائیل را به او بدهند که این مسئله با موافقت مقامات بالاتر او، انجام می گیرد. این مهم است که بدانید پرونده های مربوط به یهودیان و اسرائیل، پیش از تاسیس وزارت اطلاعات در اختیار آقای حجاریان قرار گرفته است.

در مورد آقای حجاریان باید بدانید وی علاوه بر تحصیل در رشته ی مکانیک در دانشگاه تهران، نزد افرادی چون جعفر علاقه مندان و امثالهم دوره دیده و بحث های فلسفی را نیز دنبال می کرده است.

رمزگشایی از شخصیت بازجوی ساواکی

در فیلم ما با شخصی آشنا می شویم به نام سعید جهانگیری. در بخشی از فیلم مانی حقیقی به روایت بخشی از داستان فیلم می پردازد و می گوید فرد یاد شده (سعید جهانگیری) عضو سابق ساواک بوده که در زمان وقوع اتفاقات فیلم، (1343) تنها 23 سال داشته و اکنون ما با همین ظاهر (پیر شده) از او استفاده کردیم.

بد نیست بدانید که طبق اطلاعاتی که خیلی هم پنهان نیست، اسم مستعار حجاریان در وزارت اطلاعات، سعید مظفری بوده است. پیدا کردن رابطه این دو اسم کار دشواری نبود، تنها کافی بود که به برخی از مطلعین مراجعه کنیم. در نهایت جستجوی ما جواب داد. سعید حجاریان در دورانی با نام مستعار جهانگیر صالح پور در روزنامه ها مطلب می نوشته است. دقت کنید به این سه اسم. سعید حجاریان، سعید مظفری، جهانگیر صالح پور. تلفیق این سه اسم می شود همان "سعید جهانگیری".

سعید جهانگیری که در فیلم بازجوست، همان شغلی که حجاریان داشته است. در بخش های مختلف و متعددی از فیلم، جهانگیری از فردی بازجویی می کند که بخاطر خودکشی یک فرد مارکسیسم-لنینسیم، به قشم اعزام شده است.

حجاریان، زیباکلام و بهنود/ در این فیلم چه چیزی نهفته است؟

فیلم اژدها وارد می شود در ظاهر فیلم خاصی نیست. نه گیشه آنچنانی پیدا کرده و نه داستان به ظاهر خوبی دارد. این فیلم پر است از کدهای مبهم و بی سر و ته. باید این سوال پرسیده شود که چرا تئوریسین و فرد شاخصی چون سعید حجاریان یا صادق زیباکلام، یا حتی مسعود بهنود، که بعدا از فیلم حذف می شود، در این فیلم حضور پیدا می کنند؟

بالاخره حجاریان برای همه ما سیاسیون یک چهره شناخته شده و خاص است. او فردی است که هزینه های فراوانی روی دست نظام گذاشته و برای من جالب بود که چرا مانی حقیقی باید اینچنین چهره ای را دوباره زنده کند. من نمی خواهم وارد برخی مسائل دیگر شوم، اما چه در ماجرای اولین سعیدین و چه در ماجرای دومین سعیدن، حجاریان حضور دارد. نطر من این است که سعید حجاریان، مقدمه و نتیجه این فیلم است.

پیش نمایش کدهای یک فتنه دیگر؟!

این حساسیت امثال من هم بی مورد نیست. اسم فیلم به گونه ای است که انسان احساس می کند یک اتفاق قرار است به زودی رخ بدهد. شاید چیزی شبیه فتنه 78 یا 88 در راه باشد. وظیفه ما پیشگیری است نه درمان.

اما بد نیست به سوابق نویسنده و کارگردان این فیلم هم اشاره کنم. کارگردان فیلم، مانی حقیقی است. وی فرزند نعمت حقیقی و لیلی گلستان است. نعمت حقیقی در سینمای ایران فرد شناخته شده ای است. به او لقب شاعر تصویر هم داده بودند. اما لیلی گلستان کیست؟ لیلی گلستان فرزندا ابراهیم و فخری گلستان است که هر دو عضو رسمی حزب توده بودند. به روابط اینها در خارج و داخل فیلم توجه بفرمائید.

وقتی نوه فیلسوف دو کمونیست، از شناسنامه خود می گوید

فیلم با خودکشی یک مارکسیسم-لنینیسم شروع می شود، سعید حجاریان که در فیلم حضور دارد درابتدای انقلاب بازجوی توده ای ها بوده، پدر بزرگ و مادر بزرگ مادری مانی حقیقی(کارگردان فیلم) توده ای بودند. در این فیلم چندبار از ابراهیم گلستان یاد می شود.

آقای حقیقی یک کارشنانس فلسفه غرب است. او لیسانس و فوق لیسانس خود را در رشته فلسفه در کانادا گرفته و در ایران دوره ای را نگذارنده است. آقای حقیقی در جایی گفته من این فیلمنامه را در طی ده روز آماده کرده ام. به شما عرض کنم اینچنین فیلمنامه ای در طی ده روز نوشته نشده، بلکه تحویل گرفته شده است.

شاه کلیدی به نام لیلی گلستان

این شخصیت ها را در ذهنتان نگه دارید. سعید حجاریان، مانی حقیقی و لیلی گلستان (تقوی شیرازی). اینکه می گویم لیلی گلستان از این جهت است که مادر مانی هم یک قسمت بسیار مهم این داستان است. او همین دو سال پیش (1393) از سفیر فرانسه در ایران نشان شوالیه گرفته است.

می دانید که این نشان شوالیه نخل‌طلایی تنها به کسانی اهدا می‌شود که خدماتی برجسته به ارزش های لیبرالی دولت فرانسه کرده باشند. در سوابق خانم گلستان به نکات جالبی بر می خوریم. وی در مقطع متوسطه عازم کشور فرانسه می شود و در مدرسه شبانه روزی دونیکن ها تحصیل می کند و بعد از یکسال به پاریس می رود. اینها که عرض می کنم کاملا مرتبط با بحث است. دومینیکن ها یک فرقه از مسیحیان هستند که غیر خودی ها را کافر می دانند و معتقدند باید به اشکال مختلف در میان کافران نفوذ کرد و اندیشه مسیحیت را بین آنها گسترش داد. در ایران به این افراد میسیونر می گفتند.

عظیمی ادامه می دهد در تحقیقات من در خصوص مسیحیان دومنیکن و میسیونرها و سابقه اینها در ایران به نکات بسیار جالبی رسیدم که الان محل بحث نیست. فقط در همین حد بدانید که واژه میسیون یا میسیون در ایران ازحدود قرن 13 هجری قمری یا 19 میلادی رواج یافت و در ادبیات خود آنها و مطابق چارت و وظیفه سازمانی، میسیون ها عملا یک نماینده نظامی مخفی یا به اصطلاح مامور مخفی بودند که برای انجام تبلیغ و یا در اصطلاح خودشان تبشیر و نفوذ به یک کشور اعزام می شدند.

حالا این را بگذارید کنار نشان نخل طلایی که به نظامیان یا غیر نظامیانی که کار نظامیان را برای ارزش های لیبرال فرانسه انجام میدهند اهدا می شود. حالا بدانید نیست باز بدانید مطابق خاطرات و گفته های خانم گلستان، بسیاری از شخصیت های معروف در خانه گلستان ها رفت و آمد داشته اند.

از جمله افراد ضد انقلاب یا توده ای که پایگاه خود را همین خانه گلستان ها گذاشته بودند می توان به یدالله رویایی و علی اکبر سعیدی سیرجانی اشاره کرد. البته رابطه بسیار صمیمی لیلی گلستان با خانواده فروهرها، از دختر آنها (پرستو) تا خود داریوش که آنها هم گرایش های توده ای داشتند هم قابل تامل است.

حالا همه اینها را بگذارید کنار خط دهی خانم گلستان به فرزند خود در این فیلم. در بخشی از فیلم که به نظر می رسد در دفتر کار یا خانه ویلایی لیلی گلستان است، پشت سر او یک مجسمه قرار دارد که در یک دست او عصا قرار دارد و دست دیگر این مجسمه یک نشانه ماسونی است.

کشف رمز از وقایع سال 43 و کشتی، قبرستان و اعداد مقدس ماسونی

برگردیم به فیلم. داستان فیلم در سال 1343 روی می دهد. جالب است بدانید که مطابق طالع بینی ها، سال 1343 سال اژدهاست. این سال، سال تبعید امام هم هست. سال ترور حسنعلی منصور هم هست. سال قدرت گرفتن علم و هویدا هم هست. به هر روی، سال 43 مملو از اتفاقات جالب است. در این فیلم می بینیم که یک مارکسیسم-لنینیسم در آن مقطع تاریخی خودکشی میکند و بعد متوجه می شوند که این موضوع خودکشی نبوده است.

در اولین نما از جزیره یک کشتی به گل نشسته را می بینیم، کشتی که در کنار یک قبرستان متروکه واقع شده است. خود کشتی به گل نشسته و متروکه با توجه به نشانه ها و نمادهایی که در آن بکار رفته، از نظر معناشناسی و نمادگرایی، می تواند به عنوان نمادی از انقلاب مطرح باشد که در نیمه راه به گل نشسته است. و جالب اینکه درون کشتی پر است از نمادهای ماسونی و شبه ماسونی.

این کشتی در کنار قبرستانی قرار دارد که در آن 946 قبر هست که 231 قبر از آن، متعلق به سربازان پرتغالی است. فیلم اینگونه روایت می کند که یک انگلیسی به همراه پنج خدمه، این 231 نفر را شکست داده و در آنجا خاک کرده است. به عدد 231 دقت کنید. خود قبرستان دوباره نماد و نشانه است، چراکه طبق روایت فیلم هرگاه جسدی غیربی گانه در آن خاک شود (یعنی مثلا یک ایرانی بی گناه) زمین تا شعاع چند ده متر می لرزد. رنگ آبی قبرها نشانه است. جمع عدد فوق هم که 33 می شود، آن هم باز نشانه رتبه های ماسونی است.

رویکرد انگلیسی محور کمونیست زاده های ماسون مسلک

با یک مطالعه و جستجوی ساده خواهید فهمید که داستان کشتی و قبرستان قشم به چه دوره ای بر می گردد. در زمان صفویه، یکی از سرداران ایرانی به نام امام قلی خان، به کمک قوای نیروی دریای انگلیس، پرتغالی ها را شکست داده و از ایران بیرون می کند. خود این داستان به صورت شفاف معنای خود را لو میدهد. می خواهند بگویند که ما به کمک غربی ها، می توانیم بر مشکلات و گرفتاری ها پیروز شویم.

در این کشتی، یک مارکسیسم-لنینیسم زندگی می کرده که با توجه به دیوارنوشته های درون کشتی و علائم که آنجا وجود دارد، گویا با جنیان هم مانوس بوده است. درون کشتی و در اسباب و وسایل مقتول، کتاب ملکوت، نوشته بهرام صادق دیده می شود. در ادامه فیلم و در گیر و دار داستان آن، متوجه می شویم این مارکسیسم-لنینسیم با یک دختر بومی جزیره به نام حلیمه ارتباط داشته که البته در پایان ماجرا مشخص می شود پدر حلیمه، قاتل فرد تبعیدی درون کشتی بوده است.

توهین رکیک کدگذاری شده به اسلام و انقلاب

در فیلم می بینیم که از درون و به واقع بطن کشتی، حلیمه، یعنی همسر مخفی و نامشروع این مارکسیسم-لیننسیم یک کودک نامشروع به دنیا می آورد. که نام آن را والیه می گذارند.

عظیمی در ادامه می گوید: دقت کنید! از ازدواج نامشروع یک مارکسیسم-لننیسیم با یک دختر بومی جزیره، یک فرزند نامشروع درون این کشتی به دنیا می آید. خود این یک نماد است. از نظر ما مسلمان ها، حلیمه نام و نشان کیست؟ بچه ای که پیش از به دنیا آمدن پدرش را از دست می دهد، می تواند نشانه و نماد چه کسی باشد؟ به خود اسم والیه دقت کنید. والیه استعاره از ولایت است و این کشتی بی گمان همانطور که عرض شد، نشان انقلاب است. ببنید چطور با این نمادبازی ها، به عمیق ترین سطح از اعتقادات ما توهین می کنند و اصولا به نظر می رسد کسی نمی خواهد که بفهمد!

هزوارش، گاف و پیام همزمان و قابل تامل سعید حجاریان

برگردیم به داستان فیلم. در فیلم به گروهی به نام هزوارش اشاره می شود. در توضیح سعید حجاریان و صادق زیباکلام می گویند که این نام، نام گروهی بوده که درون ساواک به صورت مخفیانه کار می کردند و به انقلابیون کمک می رساندند.

خود کلمه هزوارش یک کلیدواژه است. معنی لغوی این کلمه یعنی چیزی که می بینی و چیز دیگری میخوانی. به عبارتی درون فیلم به زبان بی زبانی گفته می شود هیچ چیز از آنچه که می بینی و فکر می کنی، آن چیزی نیست که در ظاهر به آن توجه داری.

جالب و نکته ماجرا دقیقا در اینجا مشخص می شود. حجاریان در حضور چند ثانیه ای خود به این مسئله اشاره می کند که ما سال ها از حضور این هزوارش مطلع نبودیم. و این گاف ماجراست.

سعید حجاریان پاسخگو باشد، لیدر انقلابی بوده یا مهره ساواک؟!

دبیر کل جبهه حامیان انقلاب اسلامی ادامه می دهد: ما به این مسئله که گفته می شود شخص سعید حجاریان توده ای بوده و به همین دلیل مسئول پرونده توده ای ها شده، اصلا کاری نداریم. اما این یک حقیقت مسلم و قطعی است که جناب حجاریان پیش از انقلاب، جزء لیدرها یا حلقه های شاخص مبارزاتی نبوده است، پس در نتیجه نباید اطلاعات اینگونه می داشته است. به عبارتی، وقتی او می گوید که ما اطلاعی از این گروه نداشتیم، در حالی که در قسمت دیگری از فیلم می گوید هزوارش بصورت یکسان اطلاعاتی را در اختیار چهار گروه حزب توده، موئتلفه، فدائیان اسلام و نهضت آزادی می گذاشته است. باید گفت یا جناب حجاریان از لیدرهای جریان های فوق بوده، یا با سیستم امنیتی شاه در ارتباط بوده و همکاری می کرده است.

حجاریان در واقع در حال القاء این پیام است که ساواک، یا تشکیلاتی از درون ساواک، به انقلابیون کمک می کرده است. حالا این را بگذارید کنار ماجرای ترور حسنعلی منصور و داستان موئتلفه که دقیقا در همان سال ماجرای ترور رقم می خورد.

توهین به پیامبر الهی مسیحیان

در بخش دیگری از داستان، حفیظی (مامور ساواک) به دنبال یافتن قاتل مرد تبعیدی به فردی به نام الماس بر می خورد. یک ماهیگیر (شکارچی کوسه) که به واسطه روغن کوسه، چشم پزشکی هم می کند. در صحنه هایی از فیلم ما الماس را کنار حوزچه ای از خون می بینیم و جالب آنکه در صحنه تعقیب الماس توسط حفیظی، الماس یک شنل قرمز بر تن دارد. سه نماد ظاهری در الماس جمع شده است. ماهیگیری، چشم پزشکی و شنل قرمز. خیلی ساده است که این نمادها اشاره به کدام نبی خدا دارد. درمان گری، ماهیگیری و شنل قرمز.

حالا بازهم به نمادها دقت کنید. حفیظی در تعقیب الماس از درهای مختلف و متعددی عبور می کند که روی همه آنها علاماتی است تا در نهایت به خانه ای بر می خورد که در آن مناسک عجیبی در حال روی دادن است. البته در پایان فیلم این را هم می بینیم که جمیع این نمادها روی گهواهر والیه جمع است. الماس و زنان و مردان آنجا لباس خود را آغشته به خون می کنند. در حین مراسم موسیقی نواخته می شود، یک نوع رقص عجیب دارند، ماده مخدر می کشند و ما چندبار بز می بینیم. در این وضعیت همسر الماس حفیظی را پیدا می کند. یک چشم همسر الماس کور است. پوشیه ندارد، بلکه ماسک به چهره زده و از حفیظی می خواهد که مخدر بکشد و پس از آن به او می گوید که به دره ستاره ها مراجعه کند، آنجا یک نفر با پای شکسته خواهد دید که باید 5 گلوله در سر او خالی کند. با این عمل خواهد فهمید که حلیمه کجاست.

ظاهر مادر حلیمه، که مادربزرگ بچه نامشروع (والیه) است جالب توجه است. یک چشم کور. ماسکدار. هیبتی مردانه. صدایی کلفت. حفیظی با عمل به فرمول فوق به یک شتر می رسد، می دانید که واحد شمارش شتر هم نفر است. او را می کشد، جنازه اش را دفن می کند و پس از وقوع زمین لرزه، حلیمه در بطن کشتی پیدا می شود و البته در همان وضعیت که هیچ چهره ای از او نمی بینیم، والیه به دنیا می آید.

از جنگ جمل تا سالروز تشکیل ساواک، همه در یک روز

در بخش دیگری از فیلم، به یک تاریخ اشاره می شود. شانزده فرودین 1348. ساده است. بروید سرچ کنید وقایعی که در این تاریخ، و معادل آن در تاریخ های قمری و میلادی رخ داده را ببینید. به چیزهای عجیبی خواهد رسید. از سالروز جنگ جمل تا شکل گیری ساواک را در این تاریخ خواهید دید. حالا جالب تر اینکه از جمع اعداد فوق، عدد 88 بیرون می آید که این هم در نوع خود قابل تامل است. به نمادها دقت کنید. والیه. شتر سرخ. فرزندی که از رابطه نامشروع یک کومونیست با یک دختر محلی به وجود می آید و مادربزرگ فرزندی که دجال نماست. حالا جالب تر اینجاست که در جزیره یک دهی وجود دارد به نام شوریده یال اولیا، یا شوریده حال اولیا. شوریده به معنای دیوانه است و اولیا، مشخص است که اشاره به کدام امام ما دارد.

از آن جالبتر ماجرای پنج گلوله است که سه بار این عدد مورد اشاره قرار می گیرد. یکبار جایی که حفیظی برای یافتن حلیمه از طرف مادرش ماموریت می یابد که پنج گلوله به سر شتر بزند، تا پنج گلوله ای که زن الماس به وی شلیک می کند تا پنج گلوله ای که یکی دیگر از شخصیت های فیلم اذعان می کند که کاش اسلحه داشتم و به سر این اژدهای خفته شلیک می کردم. اگر خاطرتان باشد، عرض کردم که در ابتدای فیلم هم به عدد پنج انگلیسی اشاره می شود که به فرماندهی کاپیتان خود، 231 پرتغالی را شکست میدهند.

حجاریان هزوارش وزارت اطلاعات بود/ماجرای نامه نزدیکان حجاریان به مقامات عالی

عظیمی این سوال را مطرح می کند که: همه اینها به کنار، کلیدواژه هزوارش برای ما حاوی پیام های متعددی است. حقیقتا هزوارش و هزوارش ها در انقلاب ما چه نقشی دارند. آقای حجاریان که از نظر من، عملا هزوارش وزارت اطلاعات ماست، چه نقشی در ایران داشته است؟ بد نیست به این موضوع خیلی گذرا اشاره کنم که اسنادی وجود دارد از نامه ای که یکی از نزدیکان آقای حجاریان، خطاب به مقامات عالی نگاشته و در آن مدعی شده که حجاریان دارای عقاید شرک آمیز و عجیب است.

خوب است بدانید پس از ماجرای جلوی شورای شهر تهران، شخصی برای مداوای سعید حجاریان به ایرانی می آید که به این سادگی ها در خصوص او مطلبی پیدا نمی کنید. دکتر جمشید قهرمان قاجار. یک متخصص مغز و اعصاب درجه یک، که گفته می شود جزء اطباء شخصی ملکه انگلیس هم بوده و جالب است باز بدانید که گفته می شود وی، از اعضای ارشد لژهای ماسونی محسوب می شود.

در قسمت هایی از فیلم با خانمی به نام شهرزاد روبه رو می شویم. وی فردی است که در ابتدای فیلم با یک کلاه پشمی، دو گوشواره مروارید و یک لباس و هیبتی شبیه ملکه انگلیس وارد صحنه می شود. نامزد شهرزاد، (کیوان حداد) در چند صحنه از فیلم با گوشواره ای در گوش چپ ظاهر می شود که این باز هم نمادی از ماسون هاست. وی لباس های رنگارنگی می پوشد که او را بیشتر شبیه دلقک ها می کند تا یک صدابردار و هنرمند.

دست ما پر است، منکر شوند تا روو کنیم

کیوان حداد کاشف صندوقچه اسرار در کشتی و نگهدارنده والیه است. درون این صندوقچه یک سری لوح طلسمات وجود دارد، یک چاقوی خونی و یک آرواره شغال.

اما در مورد کتاب ملکوت. در یک پنجم پایانی فیلم، بخشی از وسایل از درون صندوقچه اسرارآمیز به بیرون پرتاب می شود اما چاقو یا خنجر خون آلود، الواح طلسم، یک تکه طناب و کتاب ملکوت درون صندوقچه باقی گذاشته شده که در نهایت اینها داخل قبر حلیمه دفن شود.

در بخش پایانی فیلم، شهرزاد در یک داروخانه در اصفهان نامزدش را که حال و روز خوشی ندارد پیدا می کند. اینجا قرار است او به نامزدش این پیام را برساند که همه چیز در قبر حلیمه است. نمایی در این صحنه وجود دارد که چشم چپ شهرزاد، با یک تامل عمدی برای چندین ثانیه به نمایش گذاشته می شود.

علاماتی که گفته شد، بخشی از آن چیزی است که می توان از فیلم دریافت کرد. رابطه میان توده ای ها، ماسون ها، سعید حجاریان، مانی حقیقی، ابراهیم گلستان و از همه مهمتر لیلی گلستان، باید به دقت مورد بررسی قرار بگیرد.

اما این فیلم چند موضوع اساسی دارد. یک سری مسائل هم هست که بیان نمی کنم ولی در زمان خودش به آنها هم خواهیم پرداخت. اگر دوستان اعتراضی بکنند، کد های بسیار زیادی از فیلم و آدم های پشت پرده ساخت فیلم در آوردیم و قطعا ما بر روی این کد ها کار می کنیم و با ارتباط دادن انها با هم نتیجه گیری های خواهیم کرد و قطعا به اطلاع عموم میرسانیم.

قرار است کدام اژدها وارد شود؟

برسیم به عرض آخر. نام فیلم چه بود؟ اژدها وارد می شود. مگر داستان مربوط به سال 43 نیست؟ پس چرا از فعل ماضی استفاده نمی شود، و از فعل مضارع وارد می شود که خبر از آینده می دهد، استفاده می کنند؟ به شخصه معتقدم این فیلم یک پیام است. یک دستور است برای اتفاقی که برای آن برنامه ریزی شده و قرار است در آینده اتفاق بیافتد.

در اینجا باید پرسید: چه در سر دارید آقای حجاریان؟! آقاای حقیقی؟! شما با نمادبازی به موضوعاتی اشاره کرده اید که خلاف شرع، خلاف اعتقادات دینی و اجتماعی و حتی خلاف میهن پرستی است. شما با این فیلم به همه ی داشته های ما بی احترامی کرده اید.

در فیلم فرد دیگری به عنوان اژدها و شیطان وجود دارد با نام چارکی. چارکی مشخصات عجیبی دارد. از ظاهرش که با محاسن و عینک ته استکانی، ظاهری متفاوت از حفیظی، دیگر عنصر ساواک دارد.

زمانی که سعید جهانگیری در حال بازجویی از بابک حفیظی (عضو گروه هزوارش) است، چارکی وارد اتاق می شود و میگوید: سرگرد، دستور از بالا امده است که ما باید متهم ها را ببریم. یعنی همان سه نفر(شخص مهندس عمران که به عمل زمین شناسی مشغول بود، کیوان حداد نامزد شهرزاد و بابک حفیظی) سپس اضافه می کند: ستوان اینجا اتاق بازجوی است، شما بروید بیرون! که چارکی مجددا جواب میدهد: قربان دستو از بالا رسیده است! اگر ما سعید حجاریان را سعید جهانگیری در نظر بگیریم، چارکی کسی هست که با تحکم به سعید جهانگیری میگوید"از بالا دستور آمده است". در واقع چارکی کسی است که در فیلم با بالا به طور مستقیم ارتباط دارد، در صورتی که سعید جهانگیری خیر. و در نهایت چارکی به زور آنها را می برد که کارشان را به اصطلاح تمام کند.

چارکی انقلاب کیست؟

با زبان نمادگرای خودشان می گویم. ما باید "چارکی" سیستم پیچیده ی سعید حجاریان و وابستگان سیاسی-احتماعی او را شناسایی کنیم. ما باید چارکی ماسون ها را در کشور پیدا کنیم. چارکی ایران کیست؟! سعید جهانگیری با نمادهای بدست آمده از فیلم پیدا شد و میتوان او را به سعید جهانگیری منطبق کرد. حال چارکی کیست؟! مهبم است. چارکی ذاتی کاملا شیطانی دارد. از تمام مسائل آنجا آگاه است. در برهوت گرما یخ می آورد و تخم مرغ پیدا می کند. و جالب است که در میان ساواکی ها هیچکدام ریش ندارد اما این چارکی ریش دارد و این خودش مفهوم دارد. چارکی کیست؟ ما به دنبال چارکی کشور باید باشیم.

اژدها در قلب تهران و در دخمه است

در واکاوی مسئله اژدها، در قسمتی از فیلم یکی از شخصیت ها می گوید: من گفتند یک موجودی زنده از دل آن جزیره، از بین آن شکاف ها استخراج کردند و با خود بردند. در ظاهر این میتواند نوعی اشاره به نفت باشد. در قسمت دیگری از فیلم نواری پیدا می شود که والیه این نوار را به یک گروهی از دستیاران کارگردان میدهد و میگوید که آن نوار موجود است. در هر حال چه موجود باشد چه نباشد این موارد شبهه ناک است. سپس کیوان حداد در آن نوار میگوید که در تهران در یک دخمه ای من همان موجودی(که در قشم بوده) را در مرکز شهر تهران دیدم. که در اینجا افتاده و فقط نفس می کشد. گاهی ساکت است و به من نگاه میکند، ای کاش پنج گلوله داشتم و به سر او شلیک میکردم. و ادامه می دهد کجاست آن موجودی که نعره می کشید، زمین لرزه ایجاد میکرد و فلان وفلان... .

اشاره به دخمه، برای کسانی که ماجرای سعید عسگر و سعید حجاریان را می دانند، خود حاوی مطلب است.

تئوریسین فتح سنگر به سنگر وارد شده/به ریاست مجلس و دور بعدی ریاست جمهوری قانع نیستند

در نهایت برسیم به مسئله اول فیلم. چهره ای که مشخصا فیلم را متمایز کرده و کدها را معنی دار. سعید حجاریان. سعید حجاریان تئوریسین پروژه فتح سنگر به سنگر است. حالا این یعنی چه؟

فتح قوه مجریه. فتح قوه مقننه و دست اندازی به سوی مجلس خبرگان. حتی می خواستند در قوه قضائیه هم تغییرات مد نظر خود را رقم بزنند. ابتدا دولت را گرفتند. بعد مجلس را به قول خودشان فتح کردند و حالا می خواهند از درون یا بیرون، به مجلس خبرگان تاثیرگذاری داشته باشند. اینها حتی به ریاست مجلس هم راضی نخواهند شد، به دنبال چیزی حتی فراتر از دور دوم ریاست جمهوری هم هستند. حالا بگذریم که برخی آقایان که از آنها انتظار نداشتیم، تازه یادشان افتاده از امثال سعید حجاریان سیاه مشق کنند!

می گویند ما در مورد آقای حجاریان اشتباه می کردیم! چه اشتباهی!؟ یعنی انقدر کوته فکر بودید که آقای حجاریان برای شما تصمیم گیری بکند!؟ پس آزادی و آزادگی شما کجا رفته است؟!

جای محمدرضا شریفی نیا در فیلم خالی است!

عظیمی در قسمتی از این جلسه به شوخی خطاب به حاضرین می گوید: خلاصه در فیلم مانی حقیقی ، فقط جای افرادی مانند شریفی نیا خالی است!

به هر حال ما نباید غافل باشیم. غفلت امروز در آینده ما را گرفتار خواهد کرد. اگر در خواب عفلت به سر ببریم، فردا با سیلی کافران و دشمنان اسلام و انقلاب از خواب بیدار می شویم. در مورد این مسائل نیز بحث های دیگری هست که نمیخواهم همه چیز را امروز بیان کنم. میخواهم یک سری از مسائل را بگذارم بجای آنکه آنها به ما سیلی بزنند، وقتی بازخورد این مسائل را دیدیم، سیلی اساسی تر را آنجا به آنها وارد کنیم. مسائل اصلی را هنوز مطرح نکردیم.

یک پیام برای سعید حجاریان

یک سالی یک سری افراد به دلایل عقیدتی گفتند که باید تنه عقیدتی آقای سعید حجاریان را زد. واقعا درست می گفتند. بعضی موضوعات در آن زمان قابل اثبات نبود یا اصلا به صلاح نبود. اما باید ریشه شیطان و شیطان پرستان را خشکاند. (منظورم به شما نیست آقای حجاریان). دنیا به این رسیده که باید در مقابل شیطان و شیطان پرستان و ماسون ها بایستد. به هر حال ما باید آگاه باشیم و نباید خدعه ی آن ها ما را خدای ناکرده غافل کند.

رضایی پنج‌شنبه 10 تیر 1395 ساعت 12:38

راستی ازدها چرا کارگر هندی رو کشید پایین زن الماس هم نماد وجدان ایرانی بود که از حال و روز اژدها خبر داشت اون مواد مخدری که زن الماس به بهرام داد همون بود که چارکی به کیوان داد

رضایی پنج‌شنبه 10 تیر 1395 ساعت 12:18

سلام تحلیل جالبی بود ولی خودمونیم اگه شما این تفسیر رو نمیکردید عمرا متوجه میشدیم ولی یه سوال من هنوز موندم که چرا مردم قشم رو اینقد متحجر نشون دادن انگار از طایفه سرخ پوستای شیطان پرست باشن . اتففاقا ساواک رو من در هیبت آمریکایی ها دیدم و سبک فیلم شبیه فیلمهای وسترن بود فکر کنم شما تفسیر به رای کردید از روزی که این فیلم رو دیدم ذهنم در گیر بود ولی میدونستم یک فیلم سیاسی و مغرضانست :

الهه پنج‌شنبه 20 خرداد 1395 ساعت 18:42

فیلم،با گویشی به ظاهر ساده اما در حقیقت بسیار پیچیده ساخته شده.به نظرم آدم های عامی خیلی ازش لذت نمی برن چون اصلا درکش نمی کنند.فیلم ساز می تونست داستان رو کمی ملموس تر و حتی جذاب تر کنه،تا هر کس اندازه سطح فکری خودش برداشت کنه.

اما در حال حاضر وقتی فیلم تموم شد خیلی ها فیلم رو یه مستند حوصله سر بر می دونستن.

نه به فیلم ٥٠کیلو آلبالو که هیچ حرفی برای گفتن نداشت نه به این فیلم که اندازه یه لیسانس فلسفه توش نکته و مطلب بود.

این حجم زیاد و البته حرف های خیلی خیلی زیاد راوی ها باعث شد که داستان ضرباهنگش رو از دست بده.همه فیلم رو یه خط صاف بود که اگه مرگ ناجوانمردانه قهرمان که فدای قدرت اژدها شده بود اون کوبش رو داشت ،اصلا به چشم نمی اومد.

موسیقی های ترکیبی فیلم هم به نظر من البته از حالت رمزآلودی فیلم کم می کردند حالت کاملا فانتزی و خیلی خسته کننده می دادند.

مریم پنج‌شنبه 13 خرداد 1395 ساعت 02:35

مرسی از نقد خوب و جامعتون

مهران سه‌شنبه 11 خرداد 1395 ساعت 09:28

با سلام... ممنون از تحلیل شما. استفاده کردم.. چیز عجیبی میخوام بگم و در جایی ندیدیم.. بنده بیولوژیست هستم و تمام پدیده ها را از دریچه بیولوژی میبینم.. در اول فیلم اشاره شده بود که این داستان واقعی است.. من دو بار فیلم را دیدم و به این نتیجه رسیدم که آن زلزله ها به دلیل وجود یک منبع گازی در زیر آنجا بوده است.. قشم منبع گاز هست.. گنج و اژدها و جن و از این حرفها همش صد من یه غاز هست..
شاد باشید

مسافر یکشنبه 9 خرداد 1395 ساعت 22:05

سپاسگزاریم از این تحلیل
بسیار جالب بود
رشته شما چیه؟

somi یکشنبه 9 خرداد 1395 ساعت 01:10

فیلم بسیار عالی بود و واقعا میشه گفت مانی حقیقی هم در طنز و هم در ماوراطبیعه میتونه شاهکار کنه و همچنین در بازی گری ایشون فوق العاده هستن.و این نقد زیبا که درک من و نصبت به فیلم بالا برد .واقعا میشه گفت فیلم عالی بود از هر لحاظ از فیلم نامه گرفته تا صدا گزاری های عالی .موزیک های عالی فیلم که جذابیت فیلم رو چند برابر میکرد .من با پخش موزیک ها احساس میکردم یه موجود تخیلی ظاهر میشه ولی تو اون لحظه فیلم چیز دیگه ای و بیان میکرد .اسرار فیلم هم عالی بود .شخصیتهای فیلم هر کدوم بیان گر یه بعد از انسانها رو داشت با تمام تفکرات .

مهدیه پنج‌شنبه 6 خرداد 1395 ساعت 21:19

بسیار زیبا بود فیلم و نقد شما هم هوشمندانه و دقیق ...مرسی

نگین سه‌شنبه 4 خرداد 1395 ساعت 23:25

واااایییی چه نقد عالیییییی بودد واقعا ممنون که با این نقد انقدر روشنمون کردین! واقعا این فیلم یک اثر شاهانست مرسییی

Jam شنبه 25 اردیبهشت 1395 ساعت 23:44

خواهش میکنم جواب سوالامو که قبلش فرستادم رو بده چون بقیه تو تحلیلاشون چرتو پرت گفتن
من که هنوز نقش ساواک رو تو اون جریانات نمیدونم،به هر حال ظاهر فیلم ،چارکی باید دلیل مقابله با حقیقت جو ها رو داشته باشه که به جوابش نمیرسم به نظرم نقطه ی ضعفی در فیلمه اگه میشه تو این قسمت هم راهنمایی کن
مرسی بب

Jam شنبه 25 اردیبهشت 1395 ساعت 22:45

سلام و خسته نباشید اولا لذت بردم از برداشتتون
چند تا ازتون سوال دارم،اگه جواب بدین ممنون میشم،خواهش میکنم رک جواب بدید
سوال اول، اولا بابک با تعقیب الماس ب یه مراسم میره،و تو مراسم حرکات دیوانه وار میبینیم،شاید مثه رسم های احمقانه بعد زن الماس اونو میبینه و به بابک چیزی میده تا بکشه و حرفهای اونو نسبت به دره ستاره ها بدونه،اولا چه چیزی میده بکشه و نماد چی میتونه باشه،
سوال دوم،چرا شتر و الماس رو با پنج تیر میکشه و چرا با شش تیر نمیکشه؟من فکر میکنم شتر با چیزی که شما میگی متفاوته
سوال سوم ، الماس نماد چ نوع افرادیه،شکارچی کوسه و چشم پزشک و مطب هم خونه ی اونه...
سوال چهارم، چرا با اینکه اول فیلم میزنه بر اساس واقعیت با اینکه اصلا بر اساس واقعیت نیست،زیبا کلام درمورد جهانگیری صحبت میکنه با اینکه اصلا جهانگیری در کار نیست استناد حرفم که خود حقیقی در مورد سوالی تو دانشگاه شریف میگع این کسی که نقش جهانگیری (بازپرس ) رو داره جهانگیری نیست و استاد داشگاه هست و اصلا ساواکی نبوده،پس نوار صوتی و این داستانها در کار نبوده پس داستان تخیلی آقای غیر حقیقی ،غیر حقیقی بوده ،برگردم به سوا چرا با این تفاسیر مخاطب رو احمق فرض کرده و داستانش رو با ام حقیقت تلفیق کرده و با ذهن مردم بازی کرده؟

معذرت میخوام که دیر جواب میدم.
همونطور که در متن توضیح دادم فهم نهایی وجود نداره و آثاری اینچنینی بیشتر به این نظریه قوت میبخشند. من از دیدگاه خودم پاسخ سوالات شما رو میدم:
1- به نظرم مهم نیست دقیقا چی میکشه. هرچیه ماده ای مخدره که موجب توهم میشه. ممکنه حشیش باشه. نماد چیز خاصی هم نیست. اینکه یک اثر سمبولیک هست معنیش این نیست که همه چیش سمبول هست. یعنی یک سری عناصر سمبولیک داره و مابقی همون چیزیه که میبینیم.
2- در جنوب ایران شتر نشانه گنجه و میتونید درباره اش تحقیق هم بکنید. اما اینکه چرا با پنج تیر میکشه؟؟؟ من نظری درباره اش ندارم. اما قبول دارم که سوال مهمیه. چون دوبار هم این اتفاق میوفته.
3- چشم نماد بصیرته. تاجاییکه یادمه الماس ماده ای از کثافات مختلف رو ترکیب میکرد و به چشم میمالید. میتونه از بین بردن بصیرت باشه...
4- جواب این سوال در متن هست. شبه مستند دروغه در اصل اما با یک فرم مستند اینطور جلوه میده که حقیقت داره.

شهرزاد چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 ساعت 00:13

بسیار نقد زیبایی از فیلم بود سپاسگزارم

ترغیب شدم تا بار دیگه فیلم رو ببینم :x

امین سه‌شنبه 14 اردیبهشت 1395 ساعت 08:40

من یسری سوال برام مطرح شده وقتی اوایل فیلم کیوان داخل کشتی میره میگه دستخط نوشته ها خیلی شبیه من بود انگار من سه سال بود اونجا زندگی میکردم و اواخر فیلم کیوان بعد از سه سال شهرزاد زو میبینه و در واقع سه سال قبل هم کیوان وقتی پیغام بهنام رو از شهرزاد میشنوه که همه چیز توی قبر حلیمه است تنهایی میره سمت کشتی من این نکته برام سواله که این موضوعات چطوری توجیه میشن یعنی انگار توی قبرستون زمان جدا میشه و زمانی که کارگر هندی میوفته توی چاه و بهنام میره نجاتش بده انگار هویتشون باهم عوض میشه همینطور هویت کیوان توی کشتی انگار با هویت بچه عوض میشه و چرا همش بابک اون چارکی و اون مامور دیگه که آخر فیلم میکشنش رو میبینه انگار ته داستان یه جورایی اول داستانه و در واقع اون دوتا روح چارکی و مامورن احساس میکنم داستان گردش داشت چه مفهومی میتونه داشته باشه این مسائل و قضیه 5تا تیر که همش بهش اشاره میشه و اوخر فیلم کیوان در مورده زن الماس میگه هیچ وقت نفهمیدم با یک تیری که باقی موند چی کار کرد؟ چه نمادی میتونه داشته باشه؟

ماندانا پنج‌شنبه 9 اردیبهشت 1395 ساعت 02:40

کلی مفهموم تو فیلمش خوابیده تازه شما که اینطور نقد کردین چشم ما یکم باز شد کسایی که این فیلمو ضعیف میبیننو درک نمیشه کرد همین فیلمو هالیوود الان اگه ساخته بود یه منتقد مشهور اگه همین نقدا و تفسیرای شمارو نوشته بود الان کامنتا پر از به به و چه چه بود
اما بازم کلی سوال میمونه چرا اون کارگر از چاه اومید بیرون آلمانی صحبت میکرد؟!یا پنج تا تیر چه مفهمومی داره؟یا اصلا الماس که چشم چپ چارکیو هورت میکشید میتونه تاکید باشه رو همین تعبیر شما از شیطان بودنش؟وکلی چیزای دیگه...!

حامد پنج‌شنبه 22 بهمن 1394 ساعت 13:00

به من برای درک فیلم خیلی کمک کرد. منون

... چهارشنبه 21 بهمن 1394 ساعت 00:16

کیارش چرا اینجوری شد؟ شاهکار سینمای ایران نامزد فیلم سال هم نشد!

معیار جشنواره فجر چیزی است که از بالا دیکته میشود و فیلمهای دفاع مقدسی و آنها که تبلیغ سیاست های نظام را میکنند عموما مورد توجه قرار میگیرند. به فهرست برندگان جشنواره فجر دقت کنید فیلمهای کم ارزشی چون به نام پدر، از کرخه تا راین، مهاجر، روز سوم و به رنگ ارغوان را پیدا میکنید!
جاهایی هم جشنواره خواسته رویکرد خودش را صرفا سیاسی نشان ندهد و به فیلمهای سخیف تری چون مهمان مامان، جرم و رخ دیوانه جایزه داده است.
البته که سنجش بر مبنای جایزه یکی از کم ارزش ترین استدلال هاست. اگر ملاکتان جایزه است خودتان را با تایتانیک و آرگو و به نام پدر سرگرم کنید و کاری به شاهکارهای سینما نداشته باشید!

پدرام سه‌شنبه 20 بهمن 1394 ساعت 15:41

سلام. به نظرم اگه می شد مثلا آقای مانی حقیقی آخرش به طور خیالی روی آسمون قبرستان پرواز می کردن و تمام مردگان و طبقات پایین تر زمین رو با آتشی که به صورت نمادین از دهانشون بیرون میومد از بین می بردن خیلی سورئال زیبایی در میومد.

سجادی دوشنبه 19 بهمن 1394 ساعت 21:00

فیلمنامه طوری پیش میرفت که اگر شتر دومی شاخ و زن الماس بال درمیاورد پرواز میکرد یه کسی میتونست این نشانه ها رو به نماد بهمان و سمبل فلان ربط بده. کجای فرهنگ ما شتر نماد گنجه! این فیلم مناسب بخش هنر و تجربه هم نبود. این فیلمها جدا مردم رو از رفتن به سینما مایوس میکنن.

در متن اشاره شده که کجای فرهنگ ما شتر نماد گنج است. گوگل نیز در خدمت شماست.

... دوشنبه 19 بهمن 1394 ساعت 16:54

ذهن تماشاگر درگیر کلاف سر در گمی برای یافتن منظوری ساده و کلیشه ای است. به عقیده من این عجیب ترین فیلم برای احضار روح وطن پرستی در سینمای ماست.

خسته یکشنبه 18 بهمن 1394 ساعت 22:34

سلام با عرض تشکر بابت وقت گذاشتن و نوشتن این مطلب.توی فیلم گفت بعد بیست سال میبینه اژدهارو نه بعد پنجاه سال و خود ساواک اژدهارو استخراج میکنه و آزادش میکنه

تا جاییکه یادمه پنجاه سال شنیدم. با یک بار دیدن ازین اشتباهات رخ میده. مرسی از تذکرتون.

نفس یکشنبه 18 بهمن 1394 ساعت 12:55

عالی بود
فکر میکنم تحلیل گر خوبی باشید
تبریک میگم
من هم نویسنده و شاعر هستم و قراره امشب به تماشای این فیلم بنشینم

امیدوارم از دیدن فیلم لذت ببرید.

حمید شنبه 17 بهمن 1394 ساعت 00:24

آقای کیارش عزیز
واقعا نقد بسیار زیبا و حرفه ای بود . به نکات خیلی ظریف و مهمی اشاره کردی واقعا دست مریزاد بابت این مطلب خیلی خوب و مفید.
فقط میشه فیلم رو از بعد اصلیش که تم افسانه ای هم داشت در نظر گرفت که شاید واقعا این روایات مستند بوده و اتفاقی ماورا الطبیعه تو اون منطقه و تو اون زمان اتفاق افتاده باشه گرچه مفاهیمی که از داستان استنباط میشه جذاب تره

وحید پنج‌شنبه 15 بهمن 1394 ساعت 18:29

آقا نقد عالی بود.
مثل فیلم که امروز دیدم و هنوز هم تحت تاثیرم.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.