توهمات ابدی

به کاریکاتورها فقط نخندید!

توهمات ابدی

به کاریکاتورها فقط نخندید!

خانه های قدیمی

طبق معمول با پدرم در حال مشاجره هستم. تازه از زندان آزاد شده و به خانه برگشته است. در تنها اتاق آپارتمان پدربزرگ مادری ام هستیم. اتاق روشن است و هیچ وسیله ای داخل آن نیست. درباره ازدواج خواهرم حرف می زند؛ میگوید خواهرم دیگر باید از این خانه برود. خواستگار خواهرم پسرعمویم هست.

در تنها اتاق آپارتمان پدربزرگ مادری ام با پدرم مشاجره می کنم. آپارتمانی در طبقه سوم ساختمانی قدیمی بود. می گوید خواهرم باید از خانه بروم. تازه از زندان آمده است. می پرسم: «چرا؟»

میگوید: «نمی شه اینجا باشه»

می دانم. او تنها هدفش همخوابگی با مادرم است و برای همین می خواهد خواهرم را از خانه بیرون کند. می گویم: «باید براش خونه بگیری»

می گویم: «مگه می شه؟ خودش خانه داره»

در خیالم خواهرم را در خانه ی مادرش، در خانه ی مادربزرگ پدری ام و در خانه ی مادربزرگ مادری ام جای می دهم.

می گوید: «من اگه بخوام خونه بگیرم باید پول بدم»

می گویم: «مگه نداری؟ مگر نمی گی دارم؟»

مثل همیشه بلوف می زند. خودش را پولدار جلوه می دهد. همیشه می گوید دارم اما شما از دارایی من خبر ندارید. شما نمی دانید وگرنه من خیلی پولدارم!

مثل همیشه بهانه می آورد. می گوید: «من اگر پول بدم اونوقت نمی تونم باهاش اون سرمایه گذاری هایی که لازمه رو بکنم»

این حرفها را پشت میز ناهارخوری قدیمی چوبی چهار نفره مان می زند که در سالن پذیرایی خانه ی قدیمی خودمان در باغ مینو قرار داشت.


از اتاق خارج شده ایم و در سالن خانه ی قدیمی خودمان در باغ مینو هستیم. سالن تاریک است. مادرم روی میزناهاخوری قدیمی چوبی چهارنفره مان که در سالن کنار دیوار آشپزخانه قرار داشت برای پدرم غذا گذاشته است.

مثل همیشه پشت میز ناهارخوری چمباتمه زده و غذا می لمباند. می گویم: «باید براش خونه بگیری»

می گوید: «من اگر بخوام خونه بگیرم باید پول بدم و اگر  پول بدم اونوقت نمی تونم باهاش اون سرمایه گذاری هایی که لازمه رو بکنم»

بهانه است. پول ندارد و دروغ می گوید.از دستش عصبانی می شوم و فریاد می کشم. می گویم: «من اصلا تورو قبول ندارم. تو کی هستی که بخوای دخالت کنی و نظر بدی؟ من اصلا تورو قبول ندارم. هیچ کس قبول نداره. رفتی افتادی زندان به خاطر همین کارهای احمقانه ات. اگر عرضه داشتی زندان نمی افتادی. اگر عرضه داشتی فرار نمی کردی. اگر عرضه داشتی زندگیت رو حفظ می کردی»


در حالیکه غذا می خورد توی سرش می زنم و فریاد می زنم: «تو اگر عرضه داشتی زندگیت رو حفظ می کردی»

همانطور چمباتمه زده و غذا می لمباند. سعی می کند جواب بدهد اما نمی تواند. صدای من بلند تر است. مادرم آن طرف میز نشسته است. به مادرم می گویم: «اصلا نمی دونم این چطور توی این خونه است؟»

اصلا نمی دانم او چطور در خانه ی ماست؟ او فقط برای همخوابگی با مادرم آمده است. حتی مرده اش هم برای همخوابگی با مادرم می آید.

می رود روبروی تلویزیون روی زمین دراز می کشد و عبای آخوندی قهوه ای رنگی را کامل روی خودش می کشد.

مادرم وارد دعوای ما می شود و طرف مرا می گیرد. می گوید: «اگر میخوای کنار من بخوابی باید براش خونه بگیری. تا اون موقع تو کنار من بخواب» و به من اشاره می کند.

ماننده مرده زیر عبای قهوه ای رنگ رفته و جلوی تلویزیون روی زمین خوابیده است. جهان بیدار است و پدرم در خواب است.


با مادرم به همان اتاق قدیمی می رویم. قبل از آن اتاق راهروی باریک ویلای متل قو قرار دارد. بین سالن خانه ی باغ مینو و تنها اتاق آپارتمان پدربزرگ مادری ام این راهرو قرار گرفته است.

در راهروی باریک و تنگ دو بالش روی زمین هست که خیلی به هم نزدیک اند. به سختی جا برای دو نفر هست. آن جالباسی آهنی بزرگ که فقط یک ضد زنگ طوسی رنگ خورده بود هم در راهرو است و نصف جا را گرفته است. از بالای درب چوبی که انتهای راهرو قرار دارد نور به راهرو می تابد و آنجا را روشن می کند. مادرم می رود که در راهرو بخوابد.

وقتیکه مادرم گفت تو در کنارم بخواب خیالم راحت شد. مطمئن بودم که می توانم از او مراقبت کنم. بدون چشم داشتی از او مراقبت کنم.

حالا مادرم در راهروی تنگ دو بالش کنار هم انداخته و از من می خواهد که کنارش بخوابم. پدرم هم خواب است. پدرم در تاریکی سالن درحالی خواب است که هوا روشن است و جهان بیدار است.

از راهرو به آن تنها اتاق در آپارتمان قدیم پدربزرگ مادری ام نگاه می کنم و پیشنهاد مادرم را رد می کنم و در اتاق می خوابم. مادرم می رود تنها در راهروی باریک و من از داخل اتاق با او حرف می زنم. می گویم: «از وقتیکه اومده چیزی خریده؟»

مادرم می گوید: «نه. هیچی»

میگویم: «نذار چیزی بخره؛ هرچی نداریم به خودم بگو می خرم»

راهروی ویلای متل قو اگرچه همیشه تاریک بود اما حالا روشن است. اتاق از راهرو هم روشن تر است. پنجره ی بزرگ اتاق رو به آسمان آبی باز است. هوا روشن است. روز است و جهان بیدار است.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.