توهمات ابدی

به کاریکاتورها فقط نخندید!

توهمات ابدی

به کاریکاتورها فقط نخندید!

استعفا

یادم رفت برایت بنویسم که من یک پایین شهری عبدل آبادی پاپتی هستم که روزی دوازده ساعت کار میکند و دو ساعت هم در ترافیک است. حوصله ادبی برای بورژواهایی مانند تو است که در دفترت بنشینی پشت کامپیوتر، ژست کار کردن و عرق ریختن زیر باد کولر گازی به خودت بگیری، درحالیکه رادیو برایت از اخبار اقتصادی می گوید که من هم جزوی از آنها هستم، آخرین رمان چاپ نشده ات را با دلخوری اصلاح کنی! از آنجا نیم نگاهت به راهروی کارگاه باشد که خدایی نکرده یک کارگر درحال پیامک زدن نباشد یا یک وقت به دیوار پشتش تکیه ندهد!

تنها یک ابزار تولید میان من و تو مشترک است و آن هم همین هنر است. به تو قول می دهم که نمی توانی آنرا از چنگ من خارج کنی و من با همین روان رنجور و خشم فروخورده و بی اعتنا به اراجیفی که به هم می بافی می نویسم. کم می نویسم و کوتاه اما استوار. لطافت هم برای امثال تو خوب است که در و دیوار دفترت را پر از گل و گیاه کرده ای. من عادت کرده ام که میخ را به یک ضربه تا انتها بکوبم. پس جملاتم کوتاه است و کوتاه مانند میخ اما وقتی که فرو میرود دیگر به این سادگی بیرون نمی آید.

چارچوب و قواعدت را هم مانند سرمایه ات از اجدادت به ارث برده ای و هیچ از خودت نداری. مانند اخلاق اشراف زاده ای و بالا شهری ات! من پایین شهری هستم، من چارچوب ندارم. قاعده ندارم. نه قواعد هنری می دانم چیست نه قواعد انسانی. اخلاقیات را رعایت نمی کنم. به هر ترفندی که بتوانم حمله می کنم. خیال نکن انقدر احمق هستم که در خیابان با تو درگیر شوم. طور دیگری تمام این روزها و ساعت هایی که بلعیده می شود را از ماتحتت بیرون می کشم. خودت هم می دانی که کافی است دستم را بلند کنم تا مثل سگ فرار کنی.

یادت می آید داستانی نوشته بودم از کارگری که در کارخانه اش با دستکاری لوله های گاز موجب انفجار شد؟ تمام کارخانه های اطراف انشعاب گاز گرفته اند جز کارخانه تو! من تو را بهتر از خودت می شناسم. خوب می دانم که دنبال هر بهانه ای هستی که مرا از کار اخراج کنی. اما من رگ خواب تو را گرفته ام. گیج شده ای و نمی دانی باید چه حرکتی انجام بدهی! نمی خواهی باور کنی که یک کارگر می تواند دوازده ساعت کار کند و دو ساعت هم در ترافیک باشد و به نوشتن هم ادامه بدهد! می خواهی انقدر برای من کار بتراشی و مثل خر برایت اضافه کاری کنم که نتوانم بنویسم.

با همه اینها من می نویسم. در چند دقیقه نفرتم را بدون توجه به قواعد و چارچوب های احمقانه تو بیرون می ریزم. بدون رعایت اخلاق، دنیایت را به گوه می کشم. بدون خرج کردن ذره ای حوصله ادبی.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.