توهمات ابدی

به کاریکاتورها فقط نخندید!

توهمات ابدی

به کاریکاتورها فقط نخندید!

در پیچیدگی های ریاضیات و دستمال توالت

هر کس با دنیای خودش راحت است و در همان دنیای خودش هم سیر می کند. برای من هم همین مصداق دارد. یک نفر دنیایش این است که هرچه فلانی گفت همان است. یا هرچه همه میگویند همان است. هرچه تلویزیون بگوید یا هرچه آقا معلممان بگوید...

حالا چه کسی میخواهد یا می تواند با ارائه یک بند "مغالطه توسل به مرجعیت" یا دو سیر "مغالطه توسل به اکثریت" دنیای یک فرد را از او بگیرد؟ دنیای یک نفر اینطور است که امروز همه چه میگویند؟ من هم همان را میگویم. امروز همه چه می پوشند؟ من هم همان را می پوشم.عکس پروفایلم هم باید نشان بدهد که با جماعت همرنگ شده ام.

من نه ایده ای درباره ریاضیات دارم نه اصلا می دانم این بنده خدا که به تازگی درگذشته کیست؟ چه کار در ریاضیات کرده را نمی دانم و شاید مهم هم نباشد. عجیب است که کسی درباره جایزه ریاضیات او نظری ندارد! وقتی یک فیلمی جایزه می برد همه کارشناس میشوند و از "حق" دریافت جایزه حرف میزنند! حقش بود یا نبود؟! اینجا کسی ایده ای درباره اش ندارد. همین است که هنر ذلیل است و به درد لای جرز می خورد. همانقدر که هنر و ریاضیات کاربرد دارند دستمال توالت هم کاربرد دارد. اما کسی درباره ریاضیات و دستمال توالت نظر نمی دهد! این نشان می دهد که دستمال توالت چقدر از هنر مهم تر و پیچیده تر است!

اما بیشتر از ریاضیات این مساله مهم است که متوفی یک زن بود. اصلا زن بودن خودش یک مساله است. وقتی که زن باشی تبدیل به مساله می شوی: "مساله زنان"!

درباره "مساله" زنان هم مثل هنر، زیاد حرف زده می شود. هرکسی یک نظری درباره زنان دارد و خودش را صاحب نظر و زن شناس می داند! برخی هم خودشان را فمینیست خطاب می کنند! برای فمینیست ها "مساله" زنان خیلی مهم است و اگر یک زن ریاضی دان بمیرد کاری به ریاضیاتش ندارند. این خودش نشان می دهد که بزرگترین هنر متوفی "زن" بودن اوست. اگر یک مرد ریاضی دان فوت کرده بود، یک "ریاضی دان" فوت شده بود اما الان یک "زن" ریاضی دان فوت شده است و این خودش از آن دست مسائل دم دستی و پیش پا افتاده ای است که جامعه از ما انتظار دارد که درباره اش اظهار نظر کنیم.

بالاخره جامعه بشری میخواهد از هر چیزی یک مجسمه بسازد.می خواهد بگوید من می دانم که او چگونه بود. او اینطور بود که من می گویم، شبیه این چیزی که می بینی، شبیه این مجسمه! و یک تمثال بیرونی از آن ترسیم کند که اولا حواست باشد که او یک "زن" است و این خودش یک مساله مهم است. بعد هم اینکه او "ریاضی دان" است و همینها برای اینکه بتوانی اظهار نظر کنی کافی است. بگو، بیشتر بگو. از "زن" بودن بیشتر بگو. تو هم بخشی از همین جامعه هستی و یکی از همین آجرهای دیوار که باید آنرا بسازی. پس اظهار نظر کن. خودی نشان بده و دیوار جامعه را بلند تر و بلند تر کن و به ساخته شدن مجسمه "زن ریاضی دان" به جامعه ات کمک کن.

حالا اگر نظری هم نداری حداقل عکس پروفایلت را عوض کن. من کاری ندارم که سال بعد هم همین کار را خواهی کرد یا نه! من برای سال بعد تو خوراک جدید جور میکنم. یک بار زن فضانورد، یک بار زن بازیگر، یک بار زن سیاستمدار. برای من مهم است که زن "مساله" باشد. حالا چه با این مجسمه چه با مجسمه های دیگر...

برای من مهم این است که از هیچ کس انسان در ذهن خودت نسازی و خارج را به دو دسته زن و مرد تقسیم کنی و برایت هرجا یک چیزی زن بود حائز اهمیت شود و مساله شود و درباره اش بحث کنی...

اصولا وقتیکه چیزی تبدیل به مساله می شود باید آنرا حل کرد. زن را تبدیل به مساله می کنم که او را حل کنم. تفکیک کنم به اجزای سازنده اش و خرد شود و از آن همین حد باقی بماند: زن ریاضی دان! یک دنیا درد، یک دنیا دغدغه، یک دنیا تلاش برای بقا و ماندن و صبوری کردن و تنهایی و شادی ها و غم ها همه به همینجا ختم می شود. یک انسان با آن همه پیچیدگی هایش بشود یک مجسمه مسخره و مورد بحث قرار بگیرد!