توهمات ابدی

به کاریکاتورها فقط نخندید!

توهمات ابدی

به کاریکاتورها فقط نخندید!

یک نشانه با زمینه قرمز رنگ که رویش نوشته: 1

To: hsjgg1966ubx@yahoo.co.uk

Cc: mehrtabligh2030@gmail.com

سلام دوست عزیز

 

ازینکه نامه ات را با تاخیر زیادی پاسخ می دهم عذرخواهی میکنم. امیدوارم حالت خوب باشد.

احتمالا خاطرت نیست که من سایت خودم را حذف کرده ام. دیگر سایت ندارم وگرنه در خدمت بودم. بسیار خوشحال شدم که میخواهی ارتباطت را با من بیشتر کنی. یک جایی هستم که آنتن دهی خوب نیست اما شماره موبایلم را که خواسته بودی انتهای نامه برایت می گذارم. زمانیکه به محدوده آنتن برسم حتما با شماره ای که برایم گذاشتی تماس خواهم گرفت و مسائل زیر را با تو مطرح خواهم کرد:

 

ای کاش خودت را معرفی کرده بودی موجود رذل و حقیر. اگر جرئت این کار را داشتی میفرستادمت ته آن جوی آب که جنازه ات لجنی به لجنزارهای اطراف شهر بیافزاید.   همانجایی که لاشه های سگ های هار را می اندازند که حتی کود جسدشان هم به درد بخور نیست. بوی لجن از وجودت چنان بیرون می زند که سطل زباله هم برایت زیاد است. اگر بخواهم جنازه ات را در سطل زباله بیاندازم مامور تفکیک زباله از وجود چنین کثافتی سخت تعجب خواهد کرد.

شاید خیال کنی من نفهمیدم تو که هستی! یا در اصل چه هستی؟ اما در این چند روزی که به نامه ات پاسخ ندادم کاملا درگیر همین مساله بودم. می دانم که تو چیزی کمتر از آن کلاغ هستی که لب حوض نشسته و روی خودش آب میریزد تا از گرما نمیرد. حتی کمتر از این سطل زباله ای که سمت چپ من قرار دارد. آنقدر ناچیزی که حتی قادر به دریافت این نامه هم نیستی. چه برسد به اینکه یک نشانه قرمز رنگ که عدد 1 رویش نوشته باشد برایت مهم شود! تو یک ربات هستی. یک سیستم احمقانه که بیخودی مرا دوست خطاب می کند و از من جایی می خواهد که بتواند روی آن مادر نداشته اش  را تبلیغ کند!"

 

ازینکه به یاد من بودی ممنونم و امیدوارم هرجاکه هستی خوش باشی.

 

ارادتمند

کیارش

09372567737

 


امروز برای اولین بار احساس کردم که پشت این نامه های الکترونیکی ممکن است یک انسان نشسته باشد. یک انسان شبیه خودم. نمی دانم، شاید هم زیاد شبیه به انسان نیستم. 

طبق معمول نشسته بودم روبروی یک صفحه مستطیلی نورانی و به صورت بی هدفی به روی کلید هایی که جلویم قرار داشت می کوبیدم. تغییرات محسوسی را بر روی صفحه مشاهده می کردم که واکنش های آنی یک سیستم پردازشگر بود که در کنارم قرار داده بودند. شاید هم مجموعه ای از واکنش های سیستم پردازشگر کنارم و چند سیستم پردازشگر دیگر در جاهای دیگر. وقتیکه تغییرات از چندین سیستم پردازشگر ماشینی به دست آدم می رسد دیگر وجود یک انسان لابلای این همه سیستم چه اهمیتی دارد؟

یکی از این تغییراتی که مشاهده کردم نشان از وجود یک پیام می داد. فرض کن هرروز می آیی و پشت یک سیستم می نشینی و جلویت مجموعه ای از آیتم ها قرار گرفته است. یک روز می آیی و می بینی تنها چیزی که تغییر کرده این است که در کنار یکی از این آیتم ها یک نشانه با زمینه قرمز قرار گرفته و رویش نوشته: 1! 

حالا شاید درستش این باشد که به خودم بگویم: اوه! امروز باید روز هیجان انگیزی باشد!

مگر برای من چه چیزی تغییر کرده؟ هیچ. فقط یک نشانه قرمز رنگ با عدد 1. من به این چیزی که امروز در زندگی ام اضافه شده پیام نمی گویم! میگویم یک نشانه قرمز که رویش عدد 1 نوشته شده! این تنها چیزی است که برای من تغییر کرده و پشت آن هم یک باکس از حروف و کلمات و جملات دیدم که روی صفحه نوشته شده. این چیزی که من می بینم تشابهی با انسان ندارد که بخواهم آنرا انسان بپندارم و احترام و شان انساسی برایش قائل باشم.

میتوانم فرض بگیرم که یک خطای سیستمی است. حالا یک نشانه قرمز رنگ که درونش عدد 1 نوشته شده یک گوشه تصویر باشد. چه کاری با من دارد؟ مگر تا قبل ازین که رنگ دیگری داشت برایم مهم بود؟ چرا اکنون باید به اینکه یک علامت قرمز گوشه تصویر است اهمیت بدهم؟ 

چند روزی آنرا به حال خودش رها کردم. هر روز می آمدم و وجود نشانه قرمز رنگ که درونش نوشته بود 1 برایم عجیب، سنگین و غیر قابل تحمل بود. انگار یک مرضی گرفته باشم. وجودش برایم غیرقابل تحمل بود. روزهای اول معتقد بودم که وجود ندارد. چیزی که وجود داشت من بودم و یک صفحه نورانی و چند کلید جلویم که باید آنها را بی مهابا فشار میدادم. کم کم به این نتیجه رسیدم که این نشانه قرمز رنگ که درونش عدد 1 نوشته شده یک ریشه مادی هم دارد. یک جایی چند ترازیستور، بالا پایینی تشکیل داده اند و این نشانه قرمز رنگ که درونش عدد 1 نوشته شده را ایجاد کرده اند. بالاخره قانع شدم که وجود دارد و  رویش کلیک کردم. یک باکس بود که درونش چیزهایی نوشته شده بود. هنوز هم اثری از انسان نیست. هرجای این سیستم لعنتی را که باز میکنم انسان نیست. حروف و کلماتی جلوی من درون یک باکس ریخته و من باید برایش احترام انسانی قائل باشم.

اینکه میگویم احترام انسانی را شاید کسی نفهمد. خیال کند منظور از احترام این است که جلوی کسی دولا و راست شویم، یا چاکرم مخلصم راه بیاندازیم! فرض کن در یک پارک روی یک نیمکت نشسته ای. چقدر برایت وجود درختی چند متر آن طرف تر مهم است؟ وجود سطل زباله ای که سمت چپ توست چقدر برایت مهم است؟ یک کلاغ نشسته لب حوض روبرویت و دارد آب روی خودش می ریزد تا از گرما نمیرد. هیچکدام را نمی بینی اما کافی است یک انسان بیاید و کنارت بنشیند. روی نیمکتی که نشسته ای. نمی توانی اهمیت ندهی. حس بدی به تو دست می دهد. به خودت می گویی حالا این همه جا درست باید بنشیند کنار من! احساس می کنی که به حریمت تجاوز شده است. دلت می خواهد آن انسان نباشد. اگر مقاومت نمی کرد ترجیح میدادی که گلویش را محکم بفشاری و خفه اش کنی و جنازه اش را درون جوی آب بیاندازی. اگرچه یک سطل زباله سمت چپت قرار دارد که میتوانی جنازه را داخل آن بیاندازی تا مامورین شهرداری آنرا جمع آوری کنند و به مرکز تفکیک زباله ببرند و آنجا جنازه را از سایر زباله ها تفکیک کنند و استفاده لازم را از اجزای تشکیل دهنده آن ببرند. همینطور یک حوض هم روبرویت قرار دارد و کلاغی لب آن نشسته و دارد آب روی خودش می ریزد تا از گرما نمیرد، اما تو ترجیح میدهی جنازه را درون جوب بیاندازی و هنوز هم برای وجود حوض احترام قائل نیستی و کلاغی که ممکن است گرسنه باشد و بخواهد از چشم آن جنازه خوراکی بخورد. این احترام انسانی است. اینکه وجود یکدیگر را در میابیم و بعد برای اینکه وجود نداشته باشیم می کوشیم!

خودم فکر میکنم این از لطف سرشار من است که برای این باکس با آن کلمات درونش احترام انسانی قائل نیستم. اما میگویند اینطور نباش و برای نامه های الکترونیکی ای که برایت ارسال می شود احترام انسانی قائل باش. به آنها اهمیت بده و آنها را بخوان. چند روزی با خودم کلنجار رفتم. روز اول که آمدم دیدم دیگر اثری از نشانه قرمز رنگی که درونش عدد 1 نوشته شده بود نیست. احساس شادی و شعف بسیاری داشتم. از یک دردسر بزرگ خلاص شده بودم. بعد یادم افتاد که پشت آن یک باکس حروف و کلمات بود که از من انتظار داشتند آن کلمات را بخوانم. چند ساعتی با خودم فکر کردم که آیا نبودن نشانه قرمز رنگ به منزله نبودن باکس کلمات است؟ روی کاغذ ارتباطی میان این دو دیده نمی شد. اگرچه طبق تجربه این دو پدیده را به فاصله های زمانی کوتاه و پشت سر هم دریافت کرده بودم. دوباره همانجا را کلیک کردم. همانجا که نشانه قرمز رنگی بود که رویش عدد 1 نوشته شده بود. باور کردنی نبود. آن چیزی که روی کاغذ درست بود در واقعیت هم درست از آب درآمده بود. باکس کلمات سرجایش بود.

تا چند روز می آمدم و به جای نشانه قرمز رنگ نگاه می کردم که دیگر آنجا نبود. احساس گناه داشتم. درست زمانیکه برایش احترام انسانی قائل شدم و به وجودش اهمیت دادم کاری کردم که دیگر نیست شد. کاش می توانستم بیشتر تحملش کنم و فرصت بیشتری برای بودن به او می دادم. روی جایش کلیک میکردم و باکس کلمات می آمد. اگر یک انسان این کلمات را جایی نوشته باشد و برای من فرستاده باشد بدان معناست که باید برایش احترام قائل باشم و به او اهمیت دهم. شاید احتیاج به کمک داشته باشد. یا سوالی داشته باشد که بتوانم به او پاسخ بگویم. شاید خبر مهمی در آن برایم باشد!

همینطور چند روز با خودم کلنجار رفتم. احساس میکردم باکس کلمات جا را برایم تنگ کرده است. مجبور شدم برایش احترام انسانی قائل شوم. از ابتدای باکس شروع به خواندن کردم: 


"سلام دوست عزیز..."


طبق دستورالعمل ها دیگر باید خوشبین باشم. الان باید احساس خوبی داشته باشم ازینکه برای باکس کلمات احترام قائل شدم و به وجودش اهمیت دادم. این یکی از دوستانم است که به طریقی آدرس پست الکترونیکی من را پیدا کرده و برایم نامه نوشته است. آه، چقدر بدبین بودم! چقدر خیالات عجیب و غریب برای خودم می کردم! بهتر است به رفتار خودم خوب فکر کنم. اگر باکس کلمات را نمیخواندم هیچ وقت موفق نمی شدم نامه دوستم را بخوانم و او حتما از دست من بسیار می رنجید. آن نشانه قرمز رنگ را بگو که عدد 1 رویش نوشته شده بود! چقدر نسبت به او بدبین بودم! او خودش را فدای من و دوستم کرده بود. به پاس ایثارگری و شهامتش باید دقیقه ای سکوت کنم!

اکنون باید با خودم فکر کنم که دوستم حتما ازینکه انقدر دیر پاسخش را میدهم از من رنجیده خاطر شده است. در ادامه نامه نوشته بود:


" اگر سایت شما پاپ آپ قبول می کنه، آدرس سایت + میزان ورودی سایت + قیمت پاپ آپ رو برای ما ارسال کنید

همچنین یک شماره موبایل برای تماس ارسال نمایید

لطفا اطلاعات رو به ایمیل زیر ارسال نمایید

mehrtabligh2030@gmail.com

همچنین می توانید با شماره

021-88543072

تماس حاصل فرمایید"



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.