«21 روز بعد»، ساخته محمدرضا خردمندان، یک درام اجتماعی با دیدگاهی رئال نسبت به مسئله فقر است. تفاسیر متعددی از رئالیسم میشود که این فیلم انطباق نسبتاً خوبی با اکثر این تفاسیر دارد. یک تفسیر کلی از رئالیسم این است که اثر به مسائل خارج از ذهن بپردازد. یعنی علیرغم اینکه فیلم یک شخصیت اصلی دارد اما این امر خارجی است که از طریق شخصیت اصلی رصد میشود. به معنایی دیگر شخصیت اصلی هرگز دست به تفسیر آنچه در خارج موجود است نمیزند و صرفاً شاهد است. با این تفسیر، در سینما هر جا دوربین با شخصیت اصلی میرود باید شاهد و نمایشگر مسائل خارج از ذهن و دغدغه شخصی شخصیت اصلی باشد.
فیلم انطباق خوبی با این تفسیر دارد. مرتضی (مهدی قربانی) یک دغدغه شخصی دارد که فیلمساز شود اما بیماری سرطان مادر و فقر خانواده بهعنوان امر خارجی او را از دنبال کردن دغدغه شخصی دور و به سمت رویارویی با امر یا در اصل واقعیت خارجی میکند و خودش و دغدغهاش را کنار میگذارد. این خط اصلی داستان است که به طور کلی در طول فیلم رعایت میشود و حتی در خرده روایتهای فرعی نیز انطباق خود را حفظ میکند.
نخستین سکانس با فیلم مرتضی شروع میشود. دقایقی که از شروع سکانس میگذرد دوربین با حرکت زوم آوت از قاب تلویزیون خارج میشود. یعنی چیزی که در این چند دقیقه دیده شد فیلم بود و حالا دوربین در فضایی خارج از فیلم و در دنیای واقعی قرارگرفته است. پس خود فیلم نیز در سکانس اول خود با خلق فضایی دوگانه خودش را در جایگاه واقعیت قرار داده است و ادعا میکند که دوربین من در فیلم و مجاز قرار نگرفته و در حال رصد واقعیتهایی است. ادامه مطلب ...
یکی از مضامین قدیمی در افسانههای باستان «روح انتقامجو» است. از چودیل هندو تا کرس یونانی و انواع روحهای انتقامجو که خود فاعل هستند و بهتنهایی انتقام میگیرند. مضمونی دیگر که بیشتر در ادبیات و سینمای مدرن دیده میشود «زن انتقامجو» است. «بیل را بکش» قطعاً معروفترین فیلم در این ژانر است. «نگار» ترکیبی از این دو اما هیچکدام نیست.
فرامرز (علیرضا شجاع نوری) توسط باند تبهکاری به قتل رسیده و روح او به دخترش نگار (نگار جواهریان) کمک میکند تا از تبهکاران انتقام بگیرد.
روح پدر ادعا میکند که نمیتواند به دخترش کمکی بکند، چون در دنیایی دیگر قرار دارد اما بزرگترین کمکها را به دختر میکند. بهطوریکه بدون کمک پدر محال است که دختر بتواند ذرهای به ماجرای قتل پدر پی ببرد. در اصل پدر و دختر به کمک یکدیگر از باند تبهکار انتقام میگیرند. مادر نیز در کل ماجرا هیچ نقش خاصی ندارد.
شخصیتپردازی نگار سطحی و پر از تضادهای منطقی و رفتاری است. عامترین مخاطب نیز نمیتواند بپذیرد که دختری خودش ادعا کند تیراندازی بلد نیست اما ظرف چند دقیقه محافظان ماهر بهتاش (مانی حقیقی) را، آنهم رودررو، شکست دهد! عجیب اینجاست که این دختر یک شب قبل، با مهارت خوبی یک وینچستر را گلوله گذاری میکند و با کمترین حرکت در اثر لگد وینچستر به سر یک اسب شلیک میکند!
درجای دیگر معلوم نیست چرا نگار خیال میکند که میتواند از زن طلبکار یک ماه وقت بگیرد؟ به همین علت در صحنهای که میخواهد در دیالوگ تلفنی با طلبکار، عمق ناراحتی را به مخاطب منتقل کند، خام و عقیم باقی میماند. بیرون رانده شدن یک خانواده داغدار، که بالقوه تراژیک است، کوچکترین اثری ندارد. حتی بازی بازیگر، که پای تلفن همراه نهایت تلاشش را میکند، بدون فضاسازی دراماتیک بیفایده میماند و حسی به مخاطب منتقل نمیشود. ادامه مطلب ...
«من، دنیل بلیک» یک درام اجتماعی شخصیت محور است. شخصیت اصلی فیلم دنیل بلیک (دیو جانز) یک مرد 59 ساله نجار است که به دلیل عارضه قلبی و به پیشنهاد پزشک معالجش نباید به کار کردن ادامه دهد. به همین دلیل دنیل به دنبال دریافت مستمری ازکارافتادگی خود است و در این راه دچار چالشهایی میشود.
دنیل نجار در ساخت صنایعدستی چوبی خود از نماد ماهی استفاده میکند. ماهی موجودی است که اگر آب از او گرفته شود برای بازگشتن به آب و حیات دوباره تقلا میکند. درست مانند دنیل که برای زنده ماندن در حال تقلا است.
فیلم از یک فرمول ساده سهپردهای "مقدمه – کشمکش – مؤخره" تبعیت میکند و عاری از پیچیدگی است. زمان خطی و مکان با تغییراتی جزئی است. کمتر به شاخ و برگها پرداخته شده و داستانک های فرعی بسیار کمرنگ و کماهمیت هستند. بهجز چند صحنه، حوادث خارقالعاده و اغراقآمیز کمتر به چشم میخورد. حتی در صحنههایی که ظاهر امر پیچیده یا غیرطبیعی است فضاسازی به گونه ایست که مخاطب را وارد ماجراهای فرعی نکند و خط اصلی داستان گم نشود. ادامه مطلب ...
حالا اگر ما هم توهم توطئه داشته باشیم الان باید بگوییم این کار را هفت کرده که چهره خودش را میانه رو نشان دهد!
این هفته چه اتفاقی افتاده که فراستی نیامده خدا می داند! و تریبون به دست مخالف او افتاده و او هم به همان شیوه ی خود فراستی، فراستی را نقد نکرده و تخریب کرده!! بنده هنوز هم معتقدم با تخریبچی باید مثل خودش رفتار کرد بنابراین حرفهای آذرنگ را در کل مثبت ارزیابی میکنم، اما جا دارد اشاره شود که خودش یکجا می گوید "متاسفانه دوستی جز مجیزگویی نشده" کمی بعد خودش مجیز فراستی را می گوید!! صحبت درباره کودکی فراستی تخریب اوست و همچنین صحبت درباره ی دل مهربان فراستی هم چیزی جز مجیزگویی نیست!! واقعیت این است که آذرنگ نه از کودکی فراستی اطلاع درستی دارد نه روانکاو است که حتی بتواند درباره ی کودکی او حدسی بزند! و واقعیت دیگر هم این است که فراستی آدم تند و خشنی است و آن دل مهربان که از او سخن رانده شده احتمالا برای مهوش فقط کاربرد دارد نه برای سینماگران!!
برنامه ی هفت برای تغییر دادن شیوه ی خودش بهتر است تخریب را حذف و به نقد بپردازد. نه اینکه یک تخریب چی را این هفته و تخریب چی دیگر را هفته بعد بیارود!!