توهمات ابدی

به کاریکاتورها فقط نخندید!

توهمات ابدی

به کاریکاتورها فقط نخندید!

مقاله نویس


نوشته کیارش خوشباش

3 دسامبر 2014


زندانی در سلول خودش روی صندلی پشت میز نشسته است و با خودنویسی که در دست راستش است بازی میکند. او یک مقاله نویس است، یک روزنامه نگار زندانی.

خودنویس را بین انگشتان دست راستش میچرخاند و دست چپش را روی برگه های گاز زده شده ای که روی میز قرار دارد گذاشته است. پنکه دیواری درون سلولش میچرخد و هر آن ممکن است برگه های روی میز را در کل فضای سلول پخش و پلا کند.
سیفون دستشویی درون سلول خراب است و بوی تعفن کل فضای سلول را پر کرده است. نگاه مقاله نویس به برگه های روی میز است که گویی موش آنها را جویده است و گاهی هم نگاهش به دست خودش می افتد که روی کاغذها قرار گرفته است. به یاد می آورد زمانیکه در دفتر روزنامه مشغول به کار بود و سیفون دستشویی آنجا نیز مدتی خراب بود.  در دفتر روزنامه، مقاله نویس پشت میزش نشسته بود و با خودنویسش بازی میکرد و به کاغذهایی که روی میزش قرار داشت نگاه میکرد و فکر میکرد که چگونه مطالب بی ربط درون ذهنش را به هم ارتباط دهد و مقاله ای برای چاپ در روزنامه فردا مهیا کند.
بقیه نویسندگان روزنامه هریک پشت میز خود نشسته اند و سکوت سالن را فراگرفته است. صدای تیک تیک ثانیه شمار ساعت دیواری می آید. صدای چرخش پرسرعت پره های پنکه دیواری و صدای ضرب گرفتن یکی از نویسندگان با انگشتانش روی میز کار. بوی تعفن فضای اتاق کار را پر کرده است چون سیفون دستشویی دفتر روزنامه خراب است. فضای متعفن محل کار به همراه صدای ضرب گرفتن ناموزون همکارش بسیار برایش عصبی کننده است.
مقاله نویس از جایش برمیخیزد و اتاق را ترک میکند تا در خیابان قدمی بزند و آرام شود. وارد خیابان که میشود متوجه نگاههای عجیب و غریب عابرین پیاده به خودش می شود. اندکی می ایستد و خودش را برانداز میکند. دست در جیبش میکند و سیگار و فندکش را بیرون می آورد و یک سیگار روشن میکند و به قدم زدن ادامه میدهد. هنوز نگاههای عابرین به او بسیار عجیب است. از پیاده رو خارج میشود و از خیابان قدم زدنش را ادامه میدهد. رانندگان اتومبیل با دیدن او ناگهان ترمز میکنند و در خیابان تصادف میشود. مقاله نویس دیگر به خودش شک میکند. به یک دستشویی عمومی میرود که روی درب ورودی آن نوشته است: "سیفون خراب است. لطفا آب بریزید"
خودش را در آینه دستشویی برانداز میکند. هیچ چیز غیر عادی در ظاهرش نمیبیند. در چنان خیابان شلوغی دستشویی بسیار خلوت است! مقاله نویس با خودش فکر میکند به علت بوی تعفن شدید فضای دستشویی است که کسی وارد آن نمیشود. سیگارش را به درون دستشویی می اندازد و از آنجا خارج میشود. احساس گرسنگی میکند پس به سمت یک رستوران که در آن خیابان میشناخت میرود.
وارد رستوران که میشود متوجه میشود که نگاه همه افراد درون رستوران به او بسیار عجیب است. مقاله نویس گیاه خوار است و یک غذای گیاهی شامل هویج،کلم، پیاز و لیمو سفارش میدهد. درحال خوردن غذا مزه عجیبی در دهانش حس میکند. انگار مزه گوشت است. همینکه میخواهد آنرا بیرون تف کند متوجه نگاههای افراد درون سالن میشود که همه به او با حالت غریبی خیره شده اند. پس به جویدن ادامه میدهد و محتویات درون دهانش را به شدت میفشارد. انگار مزه خون از لای گوشت به دهانش میرسد. گوشت و خون و گیاه را با هم میجود ولی انگار نمیتواند آنرا قورت بدهد. از پشت میز بلند میشود و به سرعت به سمت دستشویی رستوران میرود و همه محتویات دهانش را درون دستشویی تف میکند. در همان حال متوجه میشود که بوی تعفن شدیدی فضای دستشویی را گرفته است و سیفون دستشویی رستوران خراب است.
دهانش را با آب میشوید و از رستوران خارج میشود. به خیابان که می آید متوجه میشود نگاههای عابرین دیگر عجیب نیست و اصلا کسی به او نگاه نمیکند. همه چیز به حالت عادی برگشته است. قدم میزند و به سمت دفتر روزنامه بازمیگردد. در طول راه احساس دل درد شدیدی به او دست میدهد. در خیابان دنبال یک دستشویی میگردد و یکی را پیدا میکند که بسته است و روی دربش نوشته است: "به علت خرابی سیفون تعطیل است". باز میگردد و یکی دیگر پیدا میکند که باز است اما بسیار شلوغ است. در صف می ایستند. در صف میشنود که سیفون این دستشویی هم خراب است.
بوی تعفن شدیدی فضای دستشویی عمومی را پر کرده است. همه افرادی که در صف ایستاده اند شکم خود را گرفته اند و از درد به خود میپیچند. پس از مدت زیادی انتظار نوبتش میشود اما همینکه میخواهد به درون دستشویی برود یک نفر بدون نوبت به درون دستشویی میرود. مقاله نویس بسیار عصبانی میشود و می آید که به مرد اعتراض کند اما متوجه میشود که نمیتواند صحبت بکند و زبانش در دهانش نیست. مقاله نویس با خودش میگوید کسی که در یک محیط عمومی حقوق دیگران را پایمال میکند باید ادب شود پس با مرد گلاویز میشود. مرد از مقاله نویس قوی تر به نظر میرسد. مقاله نویس دست در جیبش میکند و با خودنویس به مرد حمله میکند و آنرا به درون دست مرد فرو میکند. مرد فریاد میزند از درد و همه افراد درون دستشویی متحیر شده اند و آنها را ترس برداشته است. یک نفر شیر آب دستشویی را باز میکند و با آن روی مقاله نویس آب میریزد.
ناگهان مقاله نویس به خودش می آید و خودش را در دفتر روزنامه می یابد در حالی که خودنویس را در دست همکارش که روی میز ضرب گرفته بود فرو کرده است. مقاله نویس به خیابان میگریزد و دوباره همه نگاهها عجیب و غریب است. میدود.نمیداند که از چه چیز فرار میکند؟ خودش؟ یا مردمی که با نگاههای عجیبشان او را دنبال میکنند؟
یک پاسبان او را در حال فرار میبیند و دنبالش میکند. مقاله نویس فرار میکند اما نهایتا پاسبان او را میگیرد و به زور به ایستگاه پلیس میبرد.

مقاله نویس میخواهد بگوید که به چه جرمی او را زندانی کرده اند؟ اما زبانش در دهانش نیست و نمیتواند سخن بگوید. رئیس پلیس به مقاله نویس میگوید که به جرم فرار کردن بازداشت شده است و مجازاتش زندان است. او برگه هایی جلوی مقاله نویس میگذارد و به او دستور میدهد که باید آنها را بخورد. مقاله نویس شروع به جویدن کاغذها میکند. رئیس پلیس به او میگوید که باید کاغذها را خوب گاز بزند. رئیس پلیس کاغذهای گاز زده شده را به دست سربازی میدهد و به میگوید که اینها اعترافات مقاله نویس مجرم است و باید از آنها خوب محافظت کند تا آن دو را به درون زندان راه دهند. سپس به دستان مقاله نویس دستبند میزند و او را به همراه یک سرباز با پای پیاده راهی زندان میکند.
هنگام بیرون رفتن از ایستگاه پلیس مقاله نویس متوجه میشود که بوی تعفن شدیدی در فضای ایستگاه پلیس پیچیده است و وقتیکه از جلوی دستشویی آنجا رد میشود میبیند که روی درب دستشویی نوشته اند: "سیفون خراب است. لطفا آب بریزید".
در راه زندان عابرین پیاده بدون هیچ توجهی از کنار مقاله نویس با دستان بسته اش میگذرند. هیچ کس هیچ نگاه عجیبی به او که با دستهای بسته همراه یک سرباز میرود نمیکند. ناگهان مقاله نویس که مقدار زیادی کاغذ خورده است دچار دل درد شدیدی میشود. به سرباز میگوید که باید دنبال یک دستشویی بگردند.
در راه یک دستشویی پیدا میکنند که خلوت است و سیفونش خراب است. سرباز پشت در دستشویی می ایستد و مقاله نویس وارد دستشویی میشود. آنجا فکری به سر مقاله نویس خطور میکند. خودنویس را از جیبش در می آورد که با آن قفل دستبند را باز کند. او تا به حال چنین کاری نکرده است. اما تلاش میکند و فشار زیادی به سوراخ کلید دستبند وارد میکند. ناگهان خودنویس روی قفل دستبند سر میخورد و به شدت به درون دست مقاله نویس فرو میرود. مقاله نویس از درد فریاد میکشد. سرباز که بیرون نگهبانی میداد از فریادهای مقاله نویس با کلید درب را باز میکند و میبیند مقاله نویس پشت میز درون سلولش نشسته است و خودنویسی را درون دست خودش فرو کرده است.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.