توهمات ابدی

به کاریکاتورها فقط نخندید!

توهمات ابدی

به کاریکاتورها فقط نخندید!

نامه به مرجان

نوشته کیارش خوشباش

28 ژانویه 2015

عزیزترینم

شبها و روزهایم دارند بیهوده از پس هم میگذرند. چه قدر قلبم از نوشتن به درد می آید. چقدر دلتنگت شده ام و چقدر این روزها تاریک و سرد است.
سرم را گرم نوشتن کرده ام. داستانی که برایت گفته بودم. به دلم ننشسته است. هوایش مثل هوای این روزها سرد و بی روح است. هربار که کسی را در داستانهایم میکشتم عذاب وجدان میگرفتم. اکنون حالتم باید طوری باشد که انگار من دستگیره را کشیده ام! اما اینطور نیست.حالم خوب است و از کشتن هیچکس نارضایتی ندارم.
حتما باز چیزی درون من مرده است. من هر سال چند بار میمیرم و باز در قالبی دیگر زنده میشوم.خاطرات کودکی ام را که میخوانم با آن غریبه ام. بین من و کودکی که سالها پیش زنده بوده تنها یک شناسنامه مشترک است.

چند شب پیش مطلبی میخواندم که میگفت تمام اتمهای بدن بعد از چند سال عوض میشوند. کوته فکریست که بگویم چون اتمهایم عوض شده خودم هم عوض شده ام! اما برایم جالب بود. اینکه من حتی حاوی همان موادی که در کودکی بوده ام نیستم.آیا ممکن است که یکروز از همین روزها که مواد بدنم در حال تعویض شدن بوده وجدانم از بین رفته باشد؟

ادامه مطلب ...