توهمات ابدی

به کاریکاتورها فقط نخندید!

توهمات ابدی

به کاریکاتورها فقط نخندید!

نامه به مرجان

نوشته کیارش خوشباش

28 ژانویه 2015

عزیزترینم

شبها و روزهایم دارند بیهوده از پس هم میگذرند. چه قدر قلبم از نوشتن به درد می آید. چقدر دلتنگت شده ام و چقدر این روزها تاریک و سرد است.
سرم را گرم نوشتن کرده ام. داستانی که برایت گفته بودم. به دلم ننشسته است. هوایش مثل هوای این روزها سرد و بی روح است. هربار که کسی را در داستانهایم میکشتم عذاب وجدان میگرفتم. اکنون حالتم باید طوری باشد که انگار من دستگیره را کشیده ام! اما اینطور نیست.حالم خوب است و از کشتن هیچکس نارضایتی ندارم.
حتما باز چیزی درون من مرده است. من هر سال چند بار میمیرم و باز در قالبی دیگر زنده میشوم.خاطرات کودکی ام را که میخوانم با آن غریبه ام. بین من و کودکی که سالها پیش زنده بوده تنها یک شناسنامه مشترک است.

چند شب پیش مطلبی میخواندم که میگفت تمام اتمهای بدن بعد از چند سال عوض میشوند. کوته فکریست که بگویم چون اتمهایم عوض شده خودم هم عوض شده ام! اما برایم جالب بود. اینکه من حتی حاوی همان موادی که در کودکی بوده ام نیستم.آیا ممکن است که یکروز از همین روزها که مواد بدنم در حال تعویض شدن بوده وجدانم از بین رفته باشد؟

ادامه مطلب ...

نت سیاه


نوشته کیارش خوشباش
3 فوریه 2015

در تنهایی خودم مشغول نواختن ساز بودم. هرچه بین برگه های نت میگشتم آهنگی که باب میلم باشد پیدا نمیکردم. خیلی وقت است که هیچ آهنگی نتوانسته آنگونه که باید روح مرا تسلی بخشد. آخرین بار به خاطر می آوردم یک موسیقی بی کلام بود که داشت گریه ام را درمی آورد. موسیقی بی کلام خیلی بیشتر شبیه آن چیزی است باید موسیقی باشد.

یکی از آهنگها را بالاخره انتخاب کردم و شروع به نواختن کردم. چشمهایم خوب نمیبیند و بعضی نت ها را اشتباه میبینم. یک قسمت از این موسیقی را که بیشتر دوست داشتم اشتباه زدم. چشمهایم خوب نمیبیند اما گوشهایم خوب میشنود. ازین اشتباه خودم بسیار عصبی شدم. شروع کردم آهنگ را از اول نواختن. نمیدانم باز چرا همان قسمت را دوباره اشتباه زدم. نمیتوانستم جلوی عصبانیت خودم را بگیرم.

برگه نت را جلوتر آوردم که بهتر ببینم اما انگار اشتباه از چشمهایم نبود. درست میدیدم اشتباه از برگه ی چاپ شده بود. یک نت سیاه در ملودی آهنگ اشتباه چاپ شده بود.

ادامه مطلب ...