-
هامون سیاه
دوشنبه 24 فروردین 1394 17:22
انتهای لبه ژرف سیاهش تپش قلب و تمنای نگاهش به کف آورده چنین ترمه خونین که بداند که نگارش همی افتاده به چاهش؟ غم ایام بسوزد به جهان ناله و آهش که سرانجام بدیدم سر خود را به لب حوض سیاهش همه یاران چو بدیدم به کنارش به هوا رفت همی تیغه جلاد سپاهش نظر افتاد به آبی که درونش نقش دارد همی از روی چو ماهش دیده ام باز بمانده...
-
شهرت
دوشنبه 24 فروردین 1394 17:20
نام در این گنبد زرین نباشد هیچ گاه افتخاری نیست آن سنگ گران آنکه بر گورش طلا کاری شده است نیست رجحانی برش با دیگران شعرها بر سنگها حک می شوند یاد را با خود برد باد خزان هرکه بالای سرش شیون بود نیک آرامش ندارد آن زمان بر سر سنگش بود آب و گلاب یاس و داوودی بود عنبرفشان زندگانی پر ستم یادش کند پیشش اما سروهایی قدکشان روی...
-
دریای سرخ
دوشنبه 24 فروردین 1394 17:18
ناله کن مرغک دریایی کز ناله های توست سوزان خورشید و گریزان است باد ناله کن ناله کن و بشکن سکوت را پاره کن زنجیر ظلم این زمان را ناله می کرد صبح مرغ دریایی می گریست بر اجساد مغروقین گمانم رفت این دریای پهناور اشکهای اوست کاین چنین ریزد روزگاریست کاو برادرکشی ها دیده است مرگ فرزندان آدم دیده است در میان پهنه دریای جنگ...
-
دشنه
دوشنبه 24 فروردین 1394 17:16
من در تاریکترین و من در باریکترین کوچه عالم بودم قدمم سخت به آهنگ فضا میپیچید و دلم قرص به راهی که درآن نعره وحشی تاریخ بدل گشت به آواز نهانین زمین من و تاریکترین من و باریکترین کوی جهان پشت هم میرفتیم ناگهان صدای کف کفشم خفه شد دشنه ای بر کف من کفنی تازه گذاشت بر کف دست زمین کف امواج خروشان بر خون بر هم زد کفه میزان...
-
مرگ سیاه
دوشنبه 24 فروردین 1394 17:14
شب تاریک آنجا که ارواح دخمه های خود را ترک می گویند جان های شکنجه دیده جان های سرگردان در جهانی از نفرت پر تابش و مرگ خیز که ویرانه می کند و می کشد حتی در ژرفنای دوزخ لاشه های افتاده و فرشتگان نازل شده تجاوز مطلق تنها قانون است کیارش خوشباش
-
ابلهان با خاموشی جواب میدهند!
دوشنبه 24 فروردین 1394 17:13
مرگ بر من که نشستم و تماشا کردم ایستاده مردن و ستوده رفتن مرگ بر من که صدایم نرسید به صدای زنجیر که چنان سخت پایم پیچید مرگ بر من که زدم با تبری جنس سکوت تن آن کاج فرو رفته به خاک خاک خشکی که خساست دارد و نداند که چگونه آن کاج استقامت دارد هم بی آب هم در این ظلمت بی نور و نوا هم در این سردی پر سوز هوا مرگ بر من که...
-
نژادپرستی
دوشنبه 24 فروردین 1394 17:09
مرزی هست بین قلب من و تو که برقصیم به آهنگ تپیدن که کنون از ما شده پیروزی و شاد و مستان خون دهلیز وطن می نوشیم پایمان خون آلود می سرد پای من و تو بر خون خونی از قلب سکون در تاریخ می جهد از رگها ما را چه شده است؟ ما که خود می دانیم رنگ ما نیست مایه فرق ما و نیک آگاهیم که جنگ ما زنگ تاریخ است در گوشهای پدران ما را چه...
-
گرگ زاده
دوشنبه 24 فروردین 1394 17:06
گرگها هرگز گریه نمیکنند . گاهی که عرصه زندگی برایشان تنگ میشود بر فراز بلندترین قله کوه میروند و دردناک ترین زوزه ها را میکشند ارنستو چگوارا ------------------------------ عاقبت گرگ زاده گرگ شد با همان یاران پیر گله اش با همانها که زدند زخمها بر یادها پیروان گم گشته هر جای جهان گرگها بر پوستین گوسپند زوزه هاشان گوشها...
-
افسوس
دوشنبه 24 فروردین 1394 17:05
کاش هوای سخن در جریان بود کاش جریان عشق در رگها بود و ای کاش رگها را خون جگر خالی بود عاقبت بستر نیلوفری در آتش سوخت و بانگ غرابان شوم از طرف جنگلی هزاران سال سوخته بر مزار زیستن برخاست کاش در شریانها آتشی جاری بود ذره ذره میسوخت تپش این آئینه غبارآلود و لوح سیاه کوبیده شده بر تن کاش اندیشه را راه گریزی بود از هوس...
-
قیامت
دوشنبه 24 فروردین 1394 17:04
نوشته کیارش خوشباش 12 مارچ 2013 به مناسبت فرارسیدن نوروز 1393 صبح شنبه دو روز مانده به عید بود. مرخصی اجباری نصیبمان شده بود و برعکس روزهای دیگر به راحتی از خواب بیدار شدم و بعد از خوردن صبحانه ،آماده بیرون رفتن از خانه شدم. تا اول خط اتوبوس را پیاده رفتم و سوار اولین اتوبوس شدم. صندلی های آخر اتوبوس همیشه بهترین جا...
-
طمع
دوشنبه 24 فروردین 1394 16:46
طمع ، ماده اولیه نخهایی است که سرمایه داران بر دست و پای کارگران گره می زنند بر این دستان پر پینه فراز و روی آیینه گره خورده است نخهایی سیاهین در شبی مشکین و دود آلود که اشک غربت چشمان خون آلود افتاده است بر دیوار قیر اندود هراسان میرود بالا و پایین دستهایش می تراود بر زمین چون اشکهایش چون کمانی سرد و غمگین چون هلال...
-
ای مسیح
دوشنبه 24 فروردین 1394 16:41
صبح روز سه شنبه 30 می 1431 ، زمانی که ژان 19 ساله بود ، او را به حکم یک دادگاه کلیسایی به جرم ارتداد ، زنده در آتش سوزاندند او هنگام سوزانده شدن تنها شش بار نام عیسی را خوانده و هوشیاری خود را از دست میدهد روآن[1 ] آه روآن ای مسیح قرنها می گذرد از اشکهای خونین بر خاک تو ریخته در هنگامه ای که باید بمیرم می ترسم که...
-
شب کویر
دوشنبه 24 فروردین 1394 16:38
یک قرن می باید بسر شود که باز خال ناهید بر رخسار خورشید افتد چقدر باید بگذرد که باز رودخانه چشمانت شاخه های تکیده را آبیاری کنند؟ چقدر باید بگذرد که باز برق نگاهت خورشید را کور کند؟ و چقدر باید بگذرد که باز طنین صدایت سکوت را بر من هدیه کند؟ کیارش خوشباش
-
مسخ
دوشنبه 24 فروردین 1394 16:37
شبِ طولانیِ عصیانِ درونم بگذشت و چنین پاپتیِ کویِ حریفان گشتم نشدم پست به القابِ کسان شه و شهزاده ی دنیایِ حکیمان گشتم به سخن میخِ گران سنگم رفت آهنین پتکِ فرود آورِ سندان گشتم پایکوبانم و رقصانم و سرخوش، اینک دُردی کشِ میخانه ی رندان گشتم بختِ بی حاصلم از عمرِ گران سر نگرفت دلبسته ی آوایِ نهانینِ دو جهان گشتم مرغِ دل...
-
سلام
دوشنبه 24 فروردین 1394 16:35
دوباره آمدی از خاک بیرون تنت سبز و سرت سرخ و لبت باز ندا دادی بهاران گشت آغاز تو می خندی به سبزی بهاران به انوار طلایی که چو باران نوازد برگهایت دل نوازان تو میرقصی در این باد بهاری صدای چهچه بلبل همی آید به شادی تو زیبایی و دنیا با تو زیبا ولی خاطر نداری فصل سرما تو رفتی و غمت در خاک من بود همه گلبرگهایت در کفم بود...
-
چوپان غافل
دوشنبه 24 فروردین 1394 16:30
زمستان است دیگر باور کن که دلم سخت برایت تنگ شده است آری آن روز فرا رسید برگها از درختان فرو افتادند کودکان گرسنه جان دادند و فریاد مظلوم که چون آتشی میمانست به زیر خاکستر برف ماند زمستان است در این چراگاه مرگ چوپان تنها و سالخورده رقصیدن برگها در هوای زمستان را با چشمانی تنگ به نظاره نشسته است و اینها گرگهای رقصانند...
-
سگ دو زدن
دوشنبه 24 فروردین 1394 16:29
روزها از شرق طلوع میکنند و شبها از غرب صدای شیون گوشخراش آهنها که به سرعت میچرخند در میان باد و گذر زمان من از پی آفتاب می دویدم گاهی از پی روز و گاه از پشت شب افسوس آفتاب نگاهدارنده زمان وهم خالی از گرمای حقیقت خالی از نور معرفت و مالامال از نیرنگ ظلمت تار می تابد بر رخسار این کارزار می دویم از پی آفتاب تا به خورشید...
-
اولین عاشقانه
دوشنبه 24 فروردین 1394 16:28
رهسپار کوی تو منزل به منزل میروم گرد ره را تحفه ای در مشت با خود میبرم گره خورده است مشت دیگرم بوی زلفت را چنان می در پیاله میکشم پای در راه تو بستم اینچنین خار راهت را چو گل با برگهایش میکنم رد پایت را به شنها جستجوها میکنم تا که دریابم به ساحل چشمه جوی روان کوی تو چون خرامان میروی کبک ها سر در چمنها میکنند ناز تو...
-
هدف
دوشنبه 24 فروردین 1394 16:26
راه چیست؟ نواری که می رساند مبدا را به مقصد گاه فراموش می کنم مبدا جای من است و این منم که می باید در راه روم گاه فراموش میکنم و مینشینم به راه مینگرم و صبر میکنم تا مقصد به سویم آید گاه انقدر مینشینم که عبور خورشید انتهای راه را رنگارنگ نشانم میدهد و زمانی که پایان میپذیرد تنها سیاهی است که در مقصد میبینم اما نه من...
-
دلبستگی
دوشنبه 24 فروردین 1394 16:25
دیگر نباید چیزی را دوست بداری نه شکوفه های رسته بر آبشار نه آبشار روشن شده به انوار نه انوار آفتاب بازگشته از گیسوانش دیگر نباید به چیزی بخندی نه به زوزه باد در میان امواج نه به امواج بلند و بی رنگ آینه نه به آینه های خالی از رویش دیگر نباید کینه بورزی همه عشقهایت را ساده کن دشمنانت را ببخش و بی صدا زندگی کن عاقبت این...
-
دیگر چه فرقی میکند؟
دوشنبه 24 فروردین 1394 16:24
گیرم که صدای موج خواب چمن ها را آراست گیرم که صدای باد بالهای پرستوها را نوازش کرد در نبودنت هیچ نوایی به خوابم آرام نمیدارد و هیچ نوازشی تیمار عقده هایم نیست هوایم گرفته است اما دلم نمی بارد قفسش را غبار سالهاست و نفسش را سردای دلتنگی من دیگر خودم نیستم هر تکه ای از جانم به گوشه ای مرده است این بی قراری ها دست من...
-
دلتنگی
دوشنبه 24 فروردین 1394 16:23
تن خاک دوباره میشود سبز دل سرد زمین روزی شود گرم چه کردست این فلک با قلب شاعر که در رگهای او خون میزند یخ؟ به خاطر آورد روزی که گلدان ز هجر گل به فصل سرد باران تنش خشک و غمین شد چون بیابان ترک برداشت خاک نرم گلدان به زیر برف و سرمای زمستان دل شاعر به واقع این چنان است زبانش گنگ و قاصر از بیان است ندارد خامه شرح فراقی...
-
ناامیدی
دوشنبه 24 فروردین 1394 16:21
آه که چه اندازه دلم برای سنجاقکها میسوزد آنهایی که در پی نور بودند اما اسیر طوفان گشتند خشک بود زمین و سرد بود آسمان ابری چکید و دستانی بخیل باران را به یغما برد آه که چه اندازه دلم برای یاسمنها میسوزد آنهایی که به عشق فراخوانده شدند اما در تلاطم زمان سوختند کیارش خوشباش 16 آگوست 2013
-
چند کله پوک
دوشنبه 24 فروردین 1394 16:18
در صفی طولانی پشت صدها تن بی تن و صدها تن بی سر بودم سکه ای در دستم آنچنان مشت گره کرده و سخت که نبینندش کس و نیافتد از دست در صفی طولانی پشت صدها بی سر نتوانم دیدن جز تا نوک بینی و تنی پیش به روی و تنی پشت به سر دو طرف دیواری پایشان لنگه به لنگه کفشی است از آهن و زر که به پا بر دارند و همی پیش آیند انتهای دیوار...
-
باران
دوشنبه 24 فروردین 1394 16:14
در سکوت مبهم آینه ها صدا می آید بلبلان بی صدا درهای قفسهاشان به هم میکوبند درها به هم می خورند چون کوه اما بی صدا خاموش صدا می آید اسب آهنین سمهایش بر خطوطی موازی میساید می خراشد آهن بر آهن اما بی صدا مرد فریاد کشید زن شیون کرد نه صدایی نیست همه اصوات به خاموشی شب میگروند که صدایی پنهان همه آنها را در بر میگیرد در...
-
مبارک باد زمستان
دوشنبه 24 فروردین 1394 16:13
زنی در آستانه فصلی سرد زاده شد در ابتدای درک هستی آلوده زمین و یاس ساده و غمناک آسمان و ناتوانی این دستهای سیمانی زمان آبستن یک انفجار بود و قلبی که با جریان عشق می تپید به ضربان گرم خورشید پایان داد در آستانه فصلی سرد امروز روز اول دی ماه است من راز فصلها را دانستم آن لحظه که مرگ برخواست از فراموشی باد صرصر اینک با...
-
چه کسی میتواند دروغ نگوید؟
دوشنبه 24 فروردین 1394 16:11
آن هنگام که نگاهش ژرف و صدایش پر زنگ و آغوشش گرم بود به او دروغ گفتم حقیقت را گاه حصاری سخت در بر گرفته است سخت است زندانی صداقت و اسیر عشق گشتن پس آنگاه که نفسم میان زنجیر بافته گیسوانش و دستهایم میان گلبرگهای ریخته بر بدنش بود به او دروغ گفتم باران می بارید و گمشده ای بر در کوبید من ندانستم که او میان این همهمه جنگ...
-
مبادا که ترک بردارد، خط اطوی شلوارم!
دوشنبه 24 فروردین 1394 16:10
چشمها را باید شست واقعا لاشه سگ چه کم از گل کاری شهر دارد؟ چه سوالی بود این؟ من چرا میپرسم؟ چرا میپرسم چرا؟ بیایید نپرسیم چرا نپرسیم چرا دست این کودک فال فروش نانی نیست اما در جیب کودک آن شاسی بلند تبلتی هست نهان چون همه اینها زیباست تبعیض زیباست زندگی زیباست جنگ زیباست برده داری زیباست و اشکال از چشمهای ماست که کسی...
-
بخواب
دوشنبه 24 فروردین 1394 16:04
جنگ تمام شد و ما دیگر عشقی نداریم که به سوی هم پرتاب کنیم امشب که به خواب میروم دستانم رویاهایم را در آغوش میگیرند و پایم به پای ستاره میساید ای کاش دستی و زبانی بود مرا تکان میداد و صدایم میکرد " برخیز " کیارش خوشباش
-
مظلومان تاریخ
دوشنبه 24 فروردین 1394 16:01
تو ای ماتم زده غمگین عزای میهنت بنشین عزای این هزاران سال ماتم گون که از یادت برفت اکنون تو ای انسان تو ای آدم بزن بر سینه ات هر دم که هر روزت سیه تر گشته و تلخ است کام از سم چه انسانها چه مادرها و فرزندان به زیر سم اسبان سکندر اینچنین روزی شکستند هزاران کودک گریان به کوی و برزن ایران چنین روزی غل و زنجیر بودند برهنه...